بازگشت

سخنراني حر


فرمان جنگ صادر شد و سپاه بني اميه حمله ي خود را به سوي سپاه يكتاپرستي آغاز كرد. حربن يزيد كه تا لحظاتي پيش امير لشكر ظلمت بود، قامت افراشت و به سوي خط مقدم نبرد پيش تاخت. او كه دلاور انگشت نماي كوفه بود و در شجاعت و دلاورمردي در كوفه همتا نداشت، با چهره اي برافروخته و اراده اي پولادين مردم وبزرگان كوفه را نهيب زد: اي مردم كوفه، مادرانتان در عزايتان سوگوار باشند و اشك حسرت را بر شما ببارانند، شما اين بنده ي صالح را به سوي خود خوانديد و گفتيد در راه او جانبازي مي كنيد، اما هنگامي كه به سوي شما آمد او را رها كرديد و بر ضد او شمشير كشيديد، او را نگاه داشته ايد و مانند استخوان در گلويش مانده ايد. از همه سو او را محاصره كرده ايد و نمي گذاريد در اين زمين پهناور خدا به سويي رود، مانند اسير گرفتار شما شده است، او و زنان و خاندانش را از اين آب فرات محروم ساخته ايد درحالي كه همه از آن مي نوشند، پاسدار حرمت محمد (ص) درباره ي خاندان او نبوديد، خداوند در روز قيامت تشنگي شما را برطرف نكند.

صحنه ي كربلا مملو از غوغا بود و هر لحظه بيم جنگ مي رفت. عمروبن حجاج فرياد برآورد: آيا مي دانيد با چه كساني به نبرد پرداخته ايد؟ اينان شجاعان و دلاوران كوفه هستند. شما آماده ي جنگ با كساني شده ايد كه خود را براي مرگ مهيا كرده اند. مبادا كسي به تنهايي به ميدان آنها رود! [1] .



پاورقي

[1] ارشاد مفيد، ج 2 ص 103 نهاية الارب، ج 7 ص 188 - 187.