بازگشت

بازگشت خالص


حيرت سراسر وجود حر را فراگرفت، او كه در انديشه اش چنين سرانجامي را باور نداشت آهسته آهسته به اردوگاه توحيد نزديك شد، و در حالي كه لرزه تمامي قامت رشيد او را در خود فرو گرفته بود، با سؤال مردي از مهاجران قبليه ي اوس مواجه شد، اي پسر يزيد چه قصد كرده اي؟ آيا مي خواهي به حسين حمله كني؟ حر در حالي كه به خود مي پيچيد همچنان غرق سكوت بود كه آن مرد گفت: اي پسر يزيد كار تو شگفت آور است، به خدا سوگند كه هرگز در هيچ اردوگاهي آنچه هم اكنون از تو مي بينم نديده ام و اگر از من بپرسند كه شجاعترين فرد كوفه كيست، كسي جز تو را نام نخواهم برد، اين چه حالتي است كه از تو مي بينم؟

حر پاسخ داد: به خدا سوگند خود را در ميان دوزخ و بهشت مردد مي بينم و چيزي را بر بهشت ترجيح نمي دهم هر چند مرا قطعه قطعه كنند و آتش بزنند.

سپس به محضر امام رفت و گفت: خداوند جانم را فدايت گرداند اي


پسر رسول خدا، اين من بودم كه مانع بازگشت تو شدم و در راه پا به پاي تو آمدم و در اين سرزمين تو را فرود آوردم... در پيشگاه الهي توبه مي كنم و تا آخرين نفس با تو همراه خواهم بود، آيا توبه ام پذيرفته است؟

امام مهربان و بخشنده در حالي كه تبسمي زيبا چهره ي ملكوتي اش را زينت داده بود فرمود: «خدا توبه ات را مي پذيرد و تو را مي آمرزد.»