بازگشت

امام در كلام امام، و توبيخ كوفيان


سپس امام خداي را حمد و ثنا گفت و بر رسول خدا و فرشتگان و پيامبران درود فرستاد و فرمود:

ايها الناس انسبوني من انا ثم ارجعوا الي انفسكم و عاتبوها و انظرو هل


يحل لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟

الست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و اول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟

او ليس حمزة سيد الشهداء عم ابي؟ اوليس جعفر الطيار عمي؟

اولم يبلغكم قول رسول الله (ص) لي و لاخي.

هذان سيدا شباب اهل الجنة؟ فان صدقتموني بما اقول و هو الحق، و الله ما تعمدت الكذب منذ علمت ان الله يمقت عليه اهله، و يضربه من اختلقه، و ان كذبتموني فان فيكم من أسالتموه اخبر كم، سلوا جابربن عبدالله الانصاري و اباسعيد الخدري و سهل بن سعد الساعدي و زيد بن ارقم و انس بن مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله (ص) لي و لاخي، اما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟!

اما بعد، نسبت مرا به ياد آوريد و ببينيد كه من كيستم؟ به خود رجوع كنيد و از خودش بپرسيد و بنگريد كه آيا كشتن و شكستن حرمت من براي شما پسنديده و سزاوار است؟

مگر من پسر دختر پيامبر شما و پسر وصي و پسر عموي او و نخستين كس از مؤمنان و تصديق كننده ي رسول خدا و آنچه آورده است نيستم؟

مگر حمزه - سيدالشهدا - عموي پدرم نيست؟ مگر جعفر طيار كه با دو بال خود در بهشت پرواز مي كند عموي من نيست؟

مگر اين سخن معروف و مشهور در ميان خودتان را كه رسول خدا در مورد من و برادرم فرمود:

اين دو سرور جوانان بهشتند نشنيده ايد؟ اگر اين سخن مرا تصديق مي كنيد كه حق است - به خدا سوگند از هنگامي كه دانسته ام كه خداوند دروغگو را دشمن مي دارد و درغگو زيان


مي بينيد هرگز دروغ نگفته ام - و اگر سخن مرا تصديق نمي كنيد، هنوز كساني ميان شما هستند كه اگر از آنها سؤال كنيد به شما خبر خواهند داد.

از جابربن عبدالله انصاري يا ابوسعيد خدري يا سهل بن سعد ساعدي يا زيدبن ارقم يا انس بن مالك بپرسيد... آيا تنها اين حديث كافي نيست كه شما را از ريختن خون من بازدارد - [1] .

... بر فرض كه در اين سخن شك داشته باشيد، آيا در اين مورد نيز كه من پسر دختر پيامبر شما هستم دچار ترديد هستيد؟

به خدا سوگند در شرق و غرب زمين در ميان شما و ديگران كسي جز من پسر دختر رسول خدا نيست.

به من بگوييد چرا به كشتن من برخاسته ايد؟ آيا كسي از شما را كشته ام؟

يا مالي از شما را تلف كرده ام؟ يا زخمي به كسي زده ام كه مي خواهيد قصاص كنيد؟ [2] .

سپاه عمربن سعد را سكوتي مرگبار فراگرفت و كسي به سخنان امام پاسخ نگفت. امام پيمان شكنان كوفه را كه با نامه و پيغام او رابراي هدايت و نجات خود فراخوانده بودند و هم اكنون شمشيرهايشان را براي كشتن او آماده مي ساختند در ميان صفوف به هم پيوسته ي سپاه اموي مي ديد؛ خطاب به آنها فرمود:

اي شبث بن ربعي، حجاربن ابجر، قيس بن اشعث و اي يزيد بن حارث، مگر شما براي من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغستانها سرسبز و چاهها


پرآب شده است و تو به سوي لشكري آماده خواهي آمد؟

آنان بي شرمانه گفتند: ما چنين ننوشته ايم.

امام فرمود: «سبحان الله! به خدا سوگند كه نوشته ايد.»

شمر كه تأثير سخنان امام را براي وحدت و انسجام سپاه بني اميه خطرناك مي ديد فرياد زد: او خدا را بر اساس يك حرف مي پرستد و در گمراهي است و نمي داند كه چه مي گويد! [3] .

حبيب بن مظاهر در پاسخ شمر با تندي گفت: به خدا سوگند تو خدا را با حرف مي پرستي، آن هم با هفتاد زبان؛ و غرق در تباهي و گمراهي هستي، اينكه سخن حسين (ع) را نمي فهمي راست مي گويي، چرا كه خدا بر دل تو مهر زده است.

پس از اين گفت و گو بار ديگر سكوت جمعيت را فرا گرفت. سپس امام فرمود: اي مردم اگر مرا نمي خواهيد بگذاريد از پيش شما به پناهگاه خود در نقطه اي ديگر از زمين بروم.

قيس بن اشعث گفت: چرا به حكم پسر عموهايت تسليم نمي شوي؟ آنان كاري كه دوست نداشته باشي نسبت به تو انجام نخواهند داد و بدي از آنان به تو نخواهد رسيد.

امام در پاسخ قيس فرمود:

«تو هم برادر آن برادري. [4] آيا مي خواهي بني هاشم از تو بيشتر از خون مسلم بن عقيل مطالبه كنند؟ نه به خدا سوگند كه همچون اشخاص زبون دست در دست آنها نمي گذارم و چون بردگان گردن فرود نمي آورم و از


جنگ نمي گريزم. [5] اي بندگان خدا، من به خداي خودم و خداي شما پناه مي برم از اينكه سنگسارم كنيد [6] ، از هر متكبري كه به روز رستاخيز ايمان ندارد، به خداي خود و شما پناه مي برم.» [7] .

سخنان امام پايان يافت و پس از آنكه از شتر خود پايين آمد به عقبة بن سمعان دستور فرمود تا شتر را به كناري ببرد و به آن زانو بزند. [8] .


پاورقي

[1] نويري، نهاية الارب، ج 7 ص 182، حياة الامام الحسين، ج 3 ص 184.

[2] ارشاد مفيد، ج 2، ص 97.

[3] تاريخ طبري، ج 4 ص 323، نهايةالارب، ج 7 ص 182.

[4] محمد بن اشعث، برادر قيس بن مسلم بن عقيل امان داده بود، ولي او را نزد ابن زياد برد و آنها را مسلم شهيد کردند.

[5] تاريخ طبري، ج 4 ص 323 «ولا اقر اقرار العبيد» ارشاد مفيد، ج 2 ص 102 -101، نفس المهموم، ص 301 - 300 و نهايةالارب، ج 7، ص 183.

[6] سوره‏ي «دخان»،بخشي از آيه‏ي 20.

[7] سوره‏ي «غافر»، بخشي از آيه‏ي 27.

[8] نهاية الارب، ج 7 ص 183 و ارشاد مفيد، ج 2 ص 102.