بازگشت

پيوستن دوستداران اهل بيت به مختار


مختار، پس از آزادي از زندان تلاش خويش را، براي فراهم آوردن يار و ياور گسترش بخشيد، و از هر سو، رفت و آمد بسوي او بسيار شد و دوستداران خاندان رسالت نيز براي گرفتن انتقام از اموي مسلكان كوفه بر گرد او گرد آمدند، چرا كه او از سويي شعار خونخواهي سر مي داد و از دگر سو مدعي نيابت و نمايندگي از سوي محمد حنفيه را طرح مي كرد.

در اين مورد: آورده اند كه پس از ادعاي نمايندگي «محمد حنفيه» از سوي مختار و فراخوان آشكار و نهان دوستداران اهل بيت براي پيوستن به او، «عبدالرحمن بن شريح» كه ريشه از قبيله ي «همدان» داشت و مردي شرافتمند و درست انديش بود به برخي از دوستانش از جمله: «سعيد ثوري» و «سعيد حنفي» و «اسود كندي» و «قدامه جشمي» را در نشستي محرمانه فراخواند و آنجا ضمن سخناني گفت: دوستان!

«مختار در اين انديشه است كه ما را بر ضد وضعيت موجود به شورش كشد و به هدف هاي خويش دست يازد، در اين راه ادعاي نمايندگي «محمد حنفيه» فرزند گرانمايه ي اميرمؤمنان را دارد ما نمي دانيم درست مي گويد يا نه! بباور ما اينك برخي از شما به همراه من بيايد تا به مدينه بشتابيم و ضمن ديدار با «محمد» جريان را با او در ميان گذاريم تا كوركورانه از پي كسي نرفته باشيم.

پيشنهاد او پذيرفته شد و او به همراه آنان وارد مدينه گرديد و ضمن ديدار با محمد


حنفيه جريان مختار را طرح نمود و از او اجازه خواست تا دوستداران خاندان رسالت به ياري مختار وارد عمل شوند.

هنگامي كه سخنان آنان به پايان رسيد «محمد» پس از ستايش خدا و سپاس به بارگاه او بر شمردن شكوه و عظمت خاندان وحي و رسالت و ياد از شهادت جانسوز سومين امام نور و ياران فداكارش در دفاع از اسلام و قرآن، در مورد پرسش آنان صريح و روشن پاسخ نداد و تنها به اين بسنده نمود كه از خداي پرمهر مي خواهم كه انتقام خاندان ما را از دشمنان تبهكار و خيره سر ما، به دست هر كس از بندگان خود خواست بگيرد و اين را يكي از آرزوهاي قلبي شمرد و آنان را از ياري رساني به مختار نيز باز نداشتت و به گونه اي سخن گفت كه آنان رضايت او را در اصل كار دريافتند.

مختار كه از رفتن آنان بسوي «محمد» سخت نگران بود، هماره در انتظار بازگشت آنان لحظه شماري مي كرد و بر اين انديشه بود كه آنها را پيش از رويارويي با مردم، ديدار كند، اما آنان پس از ورود به كوفه پيش از آنكه به خانه ي خويش روند نزد مختار آمدند و گفتند اينك آماده ايم تا شما را در اين راه ياري كنيم و او فرياد «الله اكبر» سر داد و با استفاده از فرصت، دوستان خاندان رسالت را گرد آورد و نظر موافق محمد حنفيه را از زبان آنان به گوش مردم رساند و خود در جمع بندي موضوع براي برانگيختن احساسات و عواطف به سود خويش، محمد حنفيه را، امام هدايتگر و خود را نماينده و وزير او عنوان داد. و مأموريت خويش را از سوي او، براي احياء كتاب و سنت و پيكار با دشمنان خاندان رسالت و خونخواهي اهل بيت ساز كرد و بسياري از دوستداران آنان را به جمع ياران خويش افزود.

در ميان آنان كساني بودند كه با چنين سخناني قانع نشده و در پيوستن به او ترديد داشتند، كه از جمله ي آنان؛ «ابراهيم بن اشتر» بود و از آنجايي كه وي جواني انديشمند، بزرگ زاده و بزرگ عشيره ي خويش به شمار مي رفت، «مختار» روي او بسيار حساب مي كرد.

از اين رو كساني را نزد او فرستاد و او را به ياري خويش فراخواند اما او خاطرنشان


ساخت كه تنها در صورتي حاضر به همكاري است كه فرماندهي لشكر به دست او باشد.

فرستادگان مختار كه نمايندگي او را از سوي «محمد» جدي مي پنداشتند، گفتند: حقيقت اين است كه شما كارايي و شايستگي فرماندهي را داري، اما او در اين مورد اختياري ندارد و كارها به دست پيشواي عصر، محمد حنفيه است و مختار از سوي او دستور دارد كه با دشمنان خاندان رسالت پيكار كند و كشندگان شهيدان كربلا را به كيفر برساند و از سوي خود نمي تواند وزير و يا فرماندهي برگزيند.

ابراهيم ديدگاه آنان را نپذيرفت و آنان با دست خالي بازگشتند.

مختار به همراه گروهي از سران خويش به ديدار او شتافت و ضمن گفتگو، نامه اي از محمد حنفيه را به او داد كه بدينصورت او و عشيره اش را به قيام و همراهي با مختار فرمان داده بود.

او پس از خواندن نامه، در صحت آن ترديد كرد، اما گروهي از همراهان مختار كه همگي از دانشوران و بزرگان كوفه بودند، نامه را از سوي «محمد حنفيه» اعلان كردند و آنگاه بود كه ابراهيم بن اشتر به او دست بيعت داد و فرماندهي نيروهاي او را به كف گرفت و رفتند تا نقشه ي قيام را كامل كنند.