بازگشت

خاندان رسالت در مدينه


هنگامي كه خبر شهادت سالار شايستگان به مردم مدينه رسيد، مادر «لقمان» [1] دختر «عقيل بن ابي طالب» به همراه زنان شهر با سر برهنه حركت كردند و در حالي كه جامه خويشتن را به خود مي پيچيد اين شعر جانسوز را مي خواند:



ماذا تقولون ان قال النبي لكم

ماذا فعلتم و أنتم آخر الامم



بعترتي و بأهلي بعد مفتقدي

منهم اساري و منهم ضرجوا بدم [2] .


هان اي مردم! چه پاسخي خواهيد داد اگر پيامبر مهر و عدالت به شما بگويد، شما كه آخرين امتها بوديد پس از رحلت من با خاندان و نزديكان من چه گونه رفتار كرديد؟

«چرا» برخي را به زنجير اسارت كشيديد و برخي ديگرشان را به خون آغشته ساختيد؟

هنگامي كه «عبدالله بن جعفر» [3] خبر شهادت دو فرزند خويش «محمد» و «عون» را به همراه دايي گرانمايه شان حسين عليه السلام دريافت داشت، و مردم براي عرض تسليت به حضورش رفتند، رو به مردم نمود و گفت:

ستايش تنها از آن خداست. بر شهادت حسين عليه السلام و به ياد بلند و جاودانه ي او شكيبايي پيشه مي سازيم و باز هم او را مي ستاييم. اگر خود توفيق آن را نداشتم كه با دو دست خود او را ياري رسانم، سپاس خداي را كه دو پسرم او را ياري كردند. به خداي سوگند اگر آنجا بودم دوست مي داشتم از او جدا نشوم تا به همراهش سر بر شهادت


گذارم. به خداي سوگند آنچه مرا در سوگ دو فرزندم آرامش جان مي دهد و اندوه از دست دادنشان را برايم آسان مي سازد، اين واقعيت است كه دو فرزندم با برادر و عموزاده ي گرانمايه ام، همراه و همگام بودند و در راه هدفهاي بلند و آسماني او پايداري و شكيبايي ورزيده و به شهادت رسيدند [4] [5] .



پاورقي

[1] مرحوم «مفيد» مي‏نويسد: «ام‏لقمان» دختر عقيل هنگامي که خبر شهادت پيشواي شهيدان را شنيد به همراه خواهرانش، «اسماء»، «رمله» و «زينب» با سر برهنه از خانه‏هاي بني‏هاشم به حرکت درآمدند و بر شهيدان کربلا شيون و ناله سر دادند. ارشاد، ص 248.

[2] «تذکره»، ص 267 اين موضوع را از «زينب» دختر «عقيل» آورده است.

«طبري» به نقل از «عمار دهني»، و او نيز از امام صادق آورده است که: هنگامي که به دستور يزيد محمل‏ها را براي کاروان زينب و زين‏العابدين آراستند و آنها را به مدينه آوردند، با رسيدن کاروان، يکي از بانوان هاشمي با موي پريشان و گريان در حالي که دست بر سر نهاده و مي‏کوشيد با آستين، سر خود را بپوشاند، به پيشواز کاروان رسيد و اين شعر را مي‏خواند:



ماذا تقولون ان قال النبي لکم

ماذا فعلتم و انتم آخر الامم‏



بعترتي و بأهلي بعد مفتقدي

منهم اساري و منهم ضرجوا بدم‏



ما کان هذا جزايي اذ نصحت لکم

ان تخلفوني بسوء في ذوي رحمي‏



هان اي مردم! چه پاسخي خواهيد داد اگر پيامبر مهر و عدالت به شما بگويد، شما که آخرين امتها بوديد پس از رحلت من با خاندان و نزديکان من چه گونه رفتار کرديد؟

«چرا» برخي را به زنجير اسارت کشيديد و برخي ديگرشان را به خون آغشته ساختيد؟

اگر شما را به بدرفتاري و ستمکاري در حق خاندانم، پس از خويش سفارش کرده بودم، باز هم اين پاداش من نبود که شما با آنان اين گونه ظالمانه رفتار کرديد.

[3] «عبدالله»، فرزند «جعفر طيار» و برادر اميرمؤمنان بود و به افتخار همسري دخت فرزانه فاطمه، «زينب»، مفتخر گرديد. و نيز اوست که پس از بازگشت ياران پيامبر از پيکار با روميان و شهادت پدرش «جعفر طيار»، آن حضرت او را که گرد يتيمي بر سرش نشسته بود، فراخواند و در آغوش پرمهرش گرفت. تاريخ طبري، ج 2، ص 158 و ج 3، ص 42.

و نيز اميرمؤمنان به اشاره او «قيس بن اسعد» را از استانداري مصر بر کنار و «محمد بن ابي‏بکر» را به جاي او برگزيد. تاريخ طبري، ج 4، ص 36

او در صفين به همراه علي عليه‏السلام بود. تاريخ طبري، ج 5، ص 61

و در خاکسپاري اميرمؤمنان به همراه دو فرزند گرانمايه آن حضرت، حسن و حسين حضور داشت و آنگاه از کوفه به مدينه بازگشت. تاريخ طبري، ج 3، ص 156.

[4] اين روايت را از «سليمان بن ابي‏راشد» و او نيز از «عبدالرحمن بن عبيد» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 466.

[5] «هشام» از «عوانة بن حکم» آورده است که: پس از شهادت حسين عليه‏السلام و آوردن سر آن حضرت نزد «عبيد»، او «عبدالملک بن ابي‏الحارث» را فراخواند و به او گفت:

بسوي مدينه حرکت کن و بر فرماندار آنجا «عمرو بن سعيد» وارد شو و مژده کشته شدن حسين عليه‏السلام را به او بده. بکوش که کسي پيش از تو اين گزارش را نبرد و پا بپا نکن. اگر شترت از راه بازماند بي‏درنگ با اين پول شتر ديگري خريداري نما!

«عبدالملک» مي‏گويد: وارد مدينه شدم و نزد فرماندار رفتم... پرسيد چه خبر؟

گفتم: خبري که شما را شادمان سازد!

گفت: بگو!

گفتم: حسين بن علي گشته شد.

گفت: برو و اين جريان را با صداي بلند به مردم بگو! من اعلان کردم! و طوفاني از شيون و گريه، که بسان آن را نشنيده بودم از خانه‏هاي بانوان هاشمي به آسمان برخاست، اما «عمرو بن سعيد» خنده سرداد و با خواندن شعري گفت: هذه و اعيه بواعيه عثمان. اين شيون و عزا، در برابر شيون و سوگواري بر عثمان باد. آنگاه بر منبر رفت و شهادت جانسوز حسين عليه‏السلام را اعلان کرد. ارشاد مفيد، ص 247.

حق مطلب را در اين مورد «ابن‏ابي‏الحديد» آورده است که مي‏نويسد: پسر «زياد» در نامه‏اي به «عمرو بن سعيد» که فرماندار مدينه بود، کشته شدن حضرت حسين عليه‏السلام را گزارش کرد و او آن نامه را بر فراز منبر خواند و با اشاره به قبر منور پيامبر گفت: يوم بيوم بدر! روز «عاشورا» در برابر روز «بدر» باد؛ که گروهي از انصار بپاخاستند و او را محکوم ساختند. شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد، ج 4، ص 72.

و نيز «هشام» به نقل از «عوانة» آورده است که: پسر «زياد» پس از شهادت حسين عليه‏السلام به «عمر بن سعد» گفت: نامه‏اي که در مورد برخورد با حسين برايت نوشتم کجاست؟

پاسخ داد: فرمانت را به انجام رساندم و نامه نيز از ميان رفت.

گفت: بايد آن را بياوري!

گفتم: از ميان رفت.

گفت: به خداي سوگند بايد حاضرش سازي! پاسخ داد: به خداي سوگند بايد آن را به عنوان پوزش خواهي از شقاوتي که صورت گرفت به زنان سالخورده مدينه بخوانند! به خداي سوگند که من در مورد چگونگي برخورد با پسر پيامبر آنقدر خيرخواهي‏ات کردم که اگر براي پدرم اين خيرخواهي را نموده بودم حقوق پدري او را ادا کرده بودم.

«عثمان بن زياد» برادر «عبيد» گفت: به خدا راست مي‏گويد: به خدا دوست مي‏داشتم تا روز رستاخيز در بيني هر کدام از فرزندان «زياد» مهار و لگامي به نشان بردگي بود، اما حسين به شهادت نمي‏رسيد.

و نيز «هشام» به نقل از «عمرو بن خيزوم کلبي» و او از پدرش آورده است که گفت: خود شنيدم که نداگري ندا مي‏داد و اين شعر را مي‏خواند:



ايها القاتلون جهلا حسينا

ابشروا بالعذاب و التنکيل‏



کل اهل السماء يدعوا عليکم

من نبي و ملئک و قبيل‏



قد لعنتم علي لسان ابن داو

دو موسي و حامل الانجيل‏



هان اي کشندگان نادان سالار شايستگان حسين!

به عذاب خفت بار و شکنجه‏هاي سهمگين رستاخيز مژده‏تان باد.

همه آسمانيان از پيامبران گرفته تا فرشتگان شما را نفرين مي‏کنند و خداي را بر ضد شما مي‏خوانند.

شما بر زبان سليمان و موسي و مسيح که آورنده انجيل است لعنت شده‏ايد.