بازگشت

مجلس يزيد


آنگاه رو به سيدالساجدين نمود و گفت: هان اي «علي»! پدرت حق خويشاوندي را گسست و حق ما را پايمال ساخت و بر سر حكومت و قدرت به پيكار با ما برخاست و خدا با او همان كرد كه خود نظاره كردي.

آن حضرت در پاسخ «يزيد» اين آيه شريفه را تلاوت كرد:

«ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل أن


نبرأها.» [1] .

هيچ مصيبتي، نه در زمين و نه در جانهاي شما به شما نمي رسد مگر آن كه پيش از آنكه، آن را پديد آوريم، در كتابي است. اين كار براي خدا آسان است.

«و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير.» [2] .

و هر گونه مصيبتي به شما برسد، به كيفر دستاورد خود شماست و خدا از بسياري كارهاي نادرست شما مي گذرد.

از فاطمه [3] ، دخت گرانمايه ي اميرمؤمنان آورده اند كه: هنگامي كه در مجلس يزيد، ما را روياروي او نشاندند، مردكي سرخ رو كه از شاميان بود برخاست و گفت: اي اميرمؤمنان! اين دخترك را به من ببخش! و منظورش، من بودم. با شنيدن سخن او بر خود لرزيدم و پنداشتم كه چنين كاري براي آنان ممكن است.

جامه ي خواهرم زينب را گرفته، به او پناه بردم چرا كه او از من بزرگتر و خرد و دانش او بسيار بيشتر از من بود و مي دانست كه چنين چيزي ممكن نيست.

او، رو به آن مرد نمود و گفت: دروغ گفتي و فرومايگي نمودي؛ چرا كه اين نه حق تو مي باشد و نه يزيد.

يزيد خشمگين گرديد و گفت: تو دروغ گفتي؛ به خداي سوگند كه اين كار حق من


است و اگر بخوهم چنين خواهم كرد.

زينب گفت: هرگز، نه، به خداي سوگند! اين حق را آفريدگار هستي به تو نداده است مگر اين كه از دين و آيين ما بيرون روي و مذهب و كتابي جز مذهب و كتاب آسماني ما برگزيني!

يزيد از شدت خشم به هيجان آمد و گفت: با من اين گونه رويارويي مي كني؟ اين پدر و برادرت بودند كه از دين بيرون رفتند!

دخت فرزانه ي فاطمه گفت: تو و پدرت به بركت دين و آيين پدر و برادر و نياي گرانمايه ام - كه خداي آن را به او فروفرستاد و آنان را پيشواي مردم ساخت - راه يافتيد.

گفت: دروغ مي گويي، اي دشمن خدا!

فرمود: با تو چه بگويم! تو زورمدار و حق ناشناسي هستي كه به ناروا ناسزا مي گويي و با سوء استفاده از قدرت و امكانات جامعه كه در دست توست، ستم مي نمايي! و «يزيد» از درماندگي خاموش شد.

مردك شامي دگرباره رو به او كرد كه: اي اميرمؤمنان اين دختر را به من ببخش! و او خشمگين شد و بر سر او نهيب زد كه: از من دور شو كه خداي به تو مرگ دهد! [4] .


پاورقي

[1] سوره‏ي 57 آيه 22؛ «تذکره» در ص 262، ضمن بيان اين روايت مي‏افزايد: همه بانوان و سيد الساجدين را در حالي که به بند کشيده بودند به مجلس شوم يزيد وارد کردند و امام سجاد ندا داد که: هان اي يزيد! اگر پيامبر ما را در بند اسارت تو و در برابر برق آفتاب و در اين هواي گرم و سوزان بر محمل بنگرد، چه خواهي کرد؟ و همه مجلس يکپارچه گريه سر دادند. يا يزيد ما ظنک برسول الله لورآنا موثقين في الحبال عرايا علي اقتاب الجمال.

[2] سوره 42، آيه 30؛ «ابوالفرج» آورده است: يزيد تلاوت اين آيه را آغاز کرد و امام سجاد عليه‏السلام با آيه 22، سوره 57 پاسخ او را داد. که اين بهتر بنظر مي‏رسد.

[3] در طبري اين گونه آمده است، اما در ارشاد، ص 246 و «تذکره»، ص 264 از او به عنوان «فاطمه» دختر حسين عليه‏السلام ياد شده است.

[4] اين روايت را «طبري» از «عمار دهني» و او از حضرت باقر عليه‏السلام روايت مي‏کند. تاريخ طبري، ج 5، ص 390.