بازگشت

موضع شجاعانه عبدالله بن عفيف


نداي نماز جمعه را به فرمان پسر «زياد» سردادند و مردم در مسجد بزرگ كوفه گرد آمدند.

او بر فراز منبر رفت و چنين گفت:

الحمد لله الذي اظهر الحق و اهله، و نصر أميرالمؤمنين يزيد بن معاوية و حزبه و قتل الكذاب ابن الكذاب: الحسين بن علي و شيعته!

ستايش از آن خدايي است كه حق را آشكار و حق گرايان را پيروزي بخشيد و اميرمؤمنان «يزيد»، فرزند «معاويه» را ياري كرد و دروغ پرداز و فرزند دروغ پرداز،


«حسين بن علي» را نابود ساخت!!!

سخنان زشت و دروغين پسر «زياد» به پايان نرسيده بود كه بزرگمردي بپاخاست. او «عبدالله بن عفيف» بود و از رهروان راستين علي عليه السلام به شمار مي رفت. او هماره در مسجد بود و تا شب هنگام خداي را ستايش مي كرد و نماز مي گزارد! [1] .

وي هنگامي كه گفتار زهرآگين پسر «زياد» را شنيد خروشيد كه:

ان الكذاب و ابن الكذاب انت و ابوك، و الذي ولاك و ابوه، يابن مرجانة! أتقتلون أبناء النبيين و تتكلمون بكلام الصديقين!

هان اي پسر «مرجانه»! دروغ پرداز روزگار و فرزند دروغ پرداز تاريخ، تو هستي و پدرت! و آن كه تو را، به ولايت اين مردم نگونسار برگزيد و پدرش!!!

هان اي بيدادگر! آيا فرزندان پيام آوران خدا را مي كشيد آنگاه بي شرمانه و به دروغ گفتار راستگويان و صديقان را بر زبان مي رانيد؟

پسر «زياد» نعره برآورد كه: او را نزد من بياوريد و اوباش و مأمورانش جستند و آن آزادمرد را گرفتند.

«عبدالله» فرياد برآورد و شعار قبيله «ازد» را سرداد. از پي دادخواهي دليرانه ي او بود كه گروهي از جوانان «ازد» از جاي جنبيدند و او را از چنگ دژخيمان نجات دادند و به خانه و خاندانش رساندند.

پس از آرام شدن اوضاع، پسر «زياد» دگرباره دستور بازداشت او را داد و هنگامي كه گرفتند دستور داد تا او را بكشند و در نقطه اي از شهر كوفه بياويزند.



پاورقي

[1] او چشم راست خود را در پيکار «جمل» به همراه اميرمؤمنان، و چشم چپ خويش را در «صفين» بر اثر ضربه‏اي که بر سر و ابرويش فرود آمد، نثار راه خدا نمود. تاريخ طبري، ج 5، ص 458

«سبط ابن جوزي» در ص 259 نيز داستان او را بطور فشرده آورده است.