بازگشت

غارت خيمه ها


پس از شهادت سالار شايستگان، سپاه اموي به غارت خيمه ها و وسائل و كالاهاي موجود در آنها، و نيز به بردن «روناسها» و لباس ها و شتران، روي آورد و همه را به يغما برد.

آنان كار توحش و بربريت را به جايي رساندند كه گاه براي بردن چادر و جامه ي زنان و كودكان، با آنان به كشمكش مي پرداختند، تا هر چه آنان داشتند به يغما برند.

بسياري از آنان به «سنان بن انس» مي گفتند: تو كسي هستي كه حسين، فرزند گرانمايه «علي» و فاطمه، دخت پيامبر را، كه پرشكوه ترين مرد جهان عرب بود، به خاك


و خون كشيده اي؛ تو مرد بلند آوازه اي را كشته اي كه بر ضد سردمداران حكومت بپاخاسته و آمده بود تا آنان را از قدرت بر كنار سازد، آري، تو آنان را از خطر بزرگي آسوده ساخته اي، اينك به بارگاه اميران و حاكمان خويش برو و پاداش خود را از آنان دريافت دار. برو كه اگر در برابر ريختن خون حسين عليه السلام همه گنجينه هاي حكومت را نيز به تو دهند، اندك خواهد بود.

او كه عنصري كم خرد و بسيار جسور بود، بر مركب خويش نشست و تا ستاد فرماندهي «عمر بن سعد» تاخت و آنجا ايستاد و با بلندترين صداي خويش نعره برآورد كه:



أوقر ركابي فضة و ذهبا

أنا قتلت الملك المحجبا



قتلت خير الناس اما و أبا

و خيرهم اذ ينسبون نسبا



ركابم را از زر و سيم سنگين بار ساز، چرا كه شاه شاهان را بسود شما كشته ام.

همو را كه پدر و مادرش، به از همه انسانها بودند، و آنگاه كه نسب مردمان بيان گردد و شناخته شود، ريشه و تبار او، برترين و والاترين همگان خواهد بود [1] .

فرمانده سپاه اموي گفت: او را نزد من بياوريد! هنگامي كه وي را نزدش بردند، با چوب دستي اش به او زد و گفت: هان اي ديوانه! گواهي مي دهم كه براستي ديوانه اي؟ اين چه سخني است كه بر زبان مي آوري؟! آيا اين شيوه ي سخن گفتن است؟

بهوش باش كه اگر «ابن زياد» اين سخن را از تو بشنود، به خداي سوگند گردنت را خواهد زد. در اين ميان «شمر» و گروهي از پياده نظام او، هنوز مشغول غارت خيمه ها بودند كه به «علي» فرزند گرانمايه «حسين» عليه السلام كه نوجوان و بر بستر بيماري بود رسيدند و به سركرده خود «شمر» گفتند: آيا اين نوجوان را نكشيم؟


«حميد بن مسلم» مي گويد: من گفتم: سبحان الله!!! آيا كودكان و بيماران را هم بكشيم؟ [2] مگر جز اين است كه اين كودكي است كه بر بستر بيماري مي باشد.

من بدينصورت از تعرض آنان به فرزند «حسين» جلوگيري كردم، تا «عمر بن سعد» رسيد و گفت: هان اي مردم؟ كسي به اين نوجوان بيمار آزار نرساند و هيچ كس به خيمه ي بانوان نزديك نشود و هر آن كس چيزي از كالاهاي آنان را به غارت برده است به آنان باز پس دهد، اما هيچ كدام از غارتگران چيزي باز پس ندادند.

«عمر بن سعد»، «عقبة بن سمعان» را گرفت و گفت: تو كه هستي؟ پاسخ داد: من بنده اي زر خريدم! او را نيز رها كرد و از مردان اردوگاه نور جز او، كسي از شرارت سپاه اموي جان سالم به در نبرد [3] .



پاورقي

[1] تاريخ ابوالفرج، ص 80؛ تذکرة، ص 254؛ تاريخ مسعودي، ج 3، ص 70.

[2] «طبري» در کتاب «ذيل المذيل، ص 630 «آورده است که «علي اصغر»، فرزند امام حسين به همراه پدرش در کربلا بود. او که 24 سال داشت در آن شرايط در بستر بيماري بود. هنگامي که حسين عليه‏السلام به شهادت رسيد «شمر» دستور کشتن او را نيز صادر کرد، اما يکي از يارانش گفت: سبحان الله! آيا جواني نورس را که بر بستر بيماري است مي‏کشي؟ و آنگاه «عمر بن سعد» رسيد و گفت: نه او را بکشيد و نه به خيمه‏ي بانوان نزديک شويد... مفيد در ص 242، ارشاد و سبط در 256 و 258 و تذکره نيز همين مضمون را آورده‏اند. سبط ابن‏جوزني، ص 256 و ص 258.

[3] يک نفر ديگر به نام «مرقع اسدي» نجات يافت. در مورد او آورده‏اند که وي تيرهايش را پراکنده ساخته و زانو زده بود و هنوز مقاومت مي‏کرد که برخي از بستگانش به او رسيدند و گفتند: در امان هستي برخيز و با ما بيا. او را نزد «عمر بن سعد» بردند و جريانش را گزارش کردند و او وي را به منطقه «زاره» تبعيد کرد. تاريخ طبري، ج 5، ص 454.

يادآوري مي‏گردد که «زاره» منطقه‏اي خشک و سوزان در عمان و نزديک خليج فارس بود که استبدادگران مخالفان را به آنجا تبعيد مي‏نمودند.

و نيز فرد سومي هم نجات يافت که نامش «ضحاک بن عبدالله مشرقي همداني» بود و او نيز به خاطر قراردادي که با سالارش حسين داشت، در آخرين ساعات پيکار راه خويش را با اجازه امام در پيش گرفت و رفت.

اما کودکاني که به بيان «ابومخنف» به خاطر خردسالي از مرگ نجات يافتند عبارت بودند از: علي فرزند حسين عليه‏السلام، و «حسن» و «عمر» دو فرزند حضرت مجتبي عليه‏السلام. اما عبدالله بن حسن بن شهادت رسيد. تاريخ طبري، ج 5، ص 468 و 469.