بازگشت

وه چه وفايي


و آنگاه با شهامتي وصف ناپذير، سپاه نگهبان آب را تار و مار كرد و خود بر فرات


فرود آمد. از فشار تشنگي دست برد تا جرعه اي از آن آب زلال و صاف برگيرد و بنوشد كه ناگاه به ياد تشنگي سالارش حسين عليه السلام و خاندان گرانمايه ي او افتاد و بخاطر همراهي و همگامي و همدردي با آنان آب را فروپاشيد و خطاب به روح بزرگ خويش گفت:



يا نفس من بعد الحسين هوني

و بعده لا كنت ان تكوني



هذا الحسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين



هيهات ما هذا فعال ديني

و لا فعال صادق اليقين



هان اي نفس! پس از سالارت حسين، خواري و خفت بر تو باد، و پس از او هرگز زنده نباشي، تا خواهان زندگي باشي.

اين سالارت حسين است كه وارد ميدان جنگ شده و جام شهادت بر سر كشيده و تو مي خواهي آب سرد و گوارا بنوشي؟

چقدر اين شيوه ي كار از راه و رسم و دين و آيين ما به دور است و با راه و رسم صداقت پيشه اي كه در اوج يقين است ناسازگار است.

از اين رو مشك آب را پر كرد و آن را به دوش كشيد و دليرانه بسوي اردوگاه نور حرمت كرد. نيروهاي از هم پاشيده ي دشمن كه با گسيل نيروهاي ديگر تجديد آرايش كرده بودند، راه را بر آن بزرگ قهرمان عدالت بستند و از هر سو او را به محاصره گرفتند و ناجوانمردانه هزاران نفر در يك پيكار سخت و نابرابر او را زير باران تيرها گرفتند... به گونه اي كه سراسر پيكرش آماج تيرهاي بيداد شد و لايه اي از چوبه هاي تير همه ي بدن او را پوشانيد، اما او با شهامت و شجاعت و شكوه و اقتدار، ضربات كوبنده اي بر آنان وارد آورده، راه را براي رسيدن به خيمه ها مي گشود كه عنصر پليدي به نام «زيد بن ورقا» كه در پشت نخلي كمين گرفته بود، به ياري جنايتكار ديگري به نام «حكيم بن طفيل» با شيوه اي ناجوانمردانه با وارد ضربه اي، دست راست او را از پيكرش جدا كردند.