بازگشت

سردار سپاه يا استاد دانشگاه عشق و ايمان


بدينسان عباس پس از اجازه از سالارش راهي ميدان جهاد شد اما پيش از هر اقدامي اتمام حجت مي كند، چرا كه عباس پيش از آنكه قهرمان پيكار نظامي و رزمي باشد، قهرمان ميدان دانش و تقوا، بينش و فضيلت و فرهنگ و اخلاق والاي انساني است و بدان اميد است كه دشمن خيره سر را به راه صواب هدايت كند.

به همين جهت با شكوهي وصف ناپذير تا قلب ميدان پيش آمد و آنجا ايستاد و فرمانده سپاه شوم اموي را مخاطب ساخت و فرمود:

يا عمر بن سعد! هذا الحسين اين بنت رسول الله قد قتلتم اصحابه و اخوته و بني عمه و بقي فريدا مع اولاده و عياله و همه عطاشا، قد احرق الظماء قلوبهم فاسقوهم شربة من الماء لأن اولاده و أطفاله قدو صلوا الي الهلاك...

هان اي عمر بن سعد!

اين حسين عليه السلام فرزند دخت سرفراز پيامبر خداست.

شما ياران و برادران و عموزادگان و خاندان او را به ناحق كشتيد و او اكنون تنها به همراه خانواده و فرزندانش - كه همگي تشنه و در محاصره اند - در اين بيابان مانده


است.

به خاطر بستن آب بر روي آنان از سوي شما، همه از تشنگي مي سوزند، بياييد و آنان را سيراب كنيد و اين ابتدايي ترين حق حيات را از آنان سلب نكنيد كه از شدت تشنگي همگي به مرز مرگ و شهادت رسيده اند...

سپاه اموي هنگامي كه سخنان «ابوالفضل» را شنيد واكنش متفاوتي نشان داد.

برخي به سكوتي عميق فرورفتند و برخي تا آنجا متأثر شدند كه گريستند. اما شقاوت پيشگاني چون «شمر» و «شبث» بر آتش تعصبات كور دميدند و نعره زدند كه: يا بن ابي تراب قل لاخيك: لو كان كل وجه الارض ماءا و هو تحت أيدينا ما سقيانكم منه قطرة حتي تدخلوا في بيعة يزيد.

هان اي پسر «ابوتراب»! به برادرت حسين بگو، اگر كران تا كران كره ي زمين لبريز از آب باشد و ما بر آن حاكم باشيم، قطره اي از آن را بر شما نخواهيم نوشانيد تا دست بيعت به دست يزيد بسپاريد.

و بدينسان نشان دادند كه خلافت و ولايت و امارت اسلامي در منطق خودكامگان سياهكار اموي و اموي مسلكان بيدادپيشه قرون و اعصار يعني چه!! و تا كجا از روح سلام و قرآن و سيره و روش پيامبر و امامان معصوم بيگانه و سخت به دور است.