بازگشت

شكوه و معنويت


او علاوه ي بر رشادت و زيبايي و شكوه ظاهري، از معنويت وصف ناپذيري بهره ور بود و جان پاكش به دانش و بينش، درايت و ژرف نگري، ايمان و اخلاص، مردانگي و بشردوستي، راستي و امانتداري، آزادگي و آزادمنشي، عدالت خواهي و عدالت پيشگي، پرواي از خدا و فداكاري و ايمان آراسته بود.

ششمين امام نور در ترسيم شخصيت والاي او فرمود:

كان عمنا العباس نافذ البصيرة، صلب الايمان، جاهد مع اخيه الحسين عليه السلام و ابلي بلاء حسنا و مضي شهيدا. [1] .

عموي قهرمان ما «عباس»، ژرف نگر و تيزبين و داراي ايمان استوار و تزلزل ناپذيري بود. در كنار حسين عليه السلام و به همراه او به جهاد شگرف و قهرمانانه اي دست زد، در كوره ي سخت آزمايش، بهترين امتيازات را از آن خود ساخت و شهيد راستين راه حق و عدالت گرديد. «و راستي كه چنين بود».

براي نمونه:

الف - هنگامي كه پليدترين مهره ي سپاه اموي «شمر»، براي جنگ با حسين عليه السلام حركت كرد، به منظور تطميع و فريب ياران حق، انبوهي امان نامه به مهر و امضاي عبيدالله با خود به كربلا آورد و بسان ابليس بر اين نقشه ي شوم بود آن ياران حسين عليه السلام را بفريبد و بويژه بر روي عباس و برادران مادري او سرمايه گذاري بسيار كرد.

عصر تاسوعا بود و خيمه ها آرام و عباس بر گرد حرم نور قدم مي زد و به فردا مي انديشيد كه از آن سو كسي او را مخاطب ساخت كه: خواهرزادگان ما كجايند؟


أين بنو اختنا؟

صداي شمر بود و عباس و برادران شجاع او از طرف مادرشان را مي جست. اما او پاسخ شمر را نداد.

حسين عليه السلام كه ناظر جريان بود، به او فرمود:

أجيبوه و ان كان فاسقا. پاسخ او را بدهيد گرچه عنصري پليد و فاسق و تبهكار است.

عباس پيش رفت و گفت: چه مي گويي؟

گفت: براي شما و برادران مادري ات مژده دارم و آن اين است است كه از سوي امير كوفه برايتان امان نامه آورده ام.

عباس، قهرمانانه خروشيد كه: بر تو و امان نامه ي فريبكارانه و اميرت لعنت و نفرين خدا باد!! آيا ما در امان هستيم اما در اين حاكميت سياه براي پيشواي شايستگان گيتي و فرزند دخت سرافراز پيامبر حقوق و امنيت و آزادي نيست؟!

و اينگونه در كوره ي سخت ترين آزمايشها و شرايط، سرافراز و سربلند سربرآورد.

ب -شب عاشورا را سالار شايستگان به چند بخش تقسيم كرد.

بخشي را براي دعا و نيايش و تلاوت قرآن و نماز،

بخشي را براي آمادگي رزمي،

بخشي را براي ديدار با خاندانش، بويژه خواهر قهرمانش زينب، و بخشي را براي نشست با ياران.

در اين بخش بود كه حسين عليه السلام آن خطبه ي شورانگيز و شگفت آور را خواند و همه ي متفكران و اصلاحگران عصرها و قرنها را به حيرت افكند. و همگان را در برابر صداقت و عظمت خويش به تعظيم واداشت.

آن حضرت بپا خاست و رو به ياران پس از ستايش خدا و قدرشناسي از ياران و نزديكان، به شاهكاري بي نظير دست زد و فرمود:

«بدانيد كه اينان تنها مرا مي خواهند و با من سر جنگ دارند نه ديگري. و اينك من


بيعت از از شما برداشتم، هر كدام دست ديگري را بگيرد و از اينجا دور شود».

و دستور داد چراغهاي خيمه را نيز خاموش كردند تا كسي در رفتن احساس شرمساري نكند.

كسي از شايستگان آن حضرت را رها نكرد و نرفت. همه ي آنان با همه ي وجود مي خواستند فرياد بكشند كه:

به خداي تو را رها نخواهيم ساخت.

اما اردوگاه حسين، اردوگاه نظم و برنامه و ادب بود. ياران منتظر بودند تا خاندان حسين عليه السلام پيش از ديگران پاسخ او را بدهند و خاندانش نيز همه به لب هاي سردار شهيدان چشم دوخته بودند تا از موضع خويش را اعلام كند. و او نخستين كسي بود كه در پاسخ سالار شايستگان فرمود: و الله لا نفارقك ابدا.

به خداي تا جان در بدن داريم، از تو جدا نخواهيم شد.

و آنگاه پس از او ديگر برادران همين را گفتند و از پي آنان، ياران يكصدا همين سخن را سر دادند.

بدأهم بذلك اخوه ابوالفضل العباس...

چهارمين امام نور با نظاره ي بر فرزند رشيد ابوالفضل باراني از اشك از جام ديدگانش فروباراند و در تجليل از سردار عاشورا فرمود:

از سخت ترين روزهاي زندگي پيامبر، روز پيكار احد و جنگ موته بود. چرا كه در روز «احد» قهرمان مدافع اسلام و پيامبر، «حمزه»، به شهادت رسيد و در جنگ «موته» نيز «جعفر» آن مجاهد پاك باخته و انديشمند و يار راستين پيامبر به خون غلطيد.

با اين وصف روز غمبار عاشورا از اين دو روز هم سخت تر بود چرا كه در اين روز بود كه ده ها هزار نفر از رجالگان اموي مسلك، كه خود را مسلمان مي پنداشتند، پسر پيامبر و امام معصوم را محاصره كرده و با ريختن خون پاك او و يارانش مي خواستند به خدا تقرب جويند.

آنان به گونه اي شستشوي مغزي شده و در كوره ي تعصب و كينه توزي مي سوختند كه


آن همه پند و اندرز و درسهاي انسانساز و باران دليل و برهان پيشواي شهيدان و يارانش در شوره زار دلها و مغزهاي عفن و خمود آنان اثري ننهاد و پاك ترين خونها را بر زمين ريختند. در آن روز سخت و فراموش نشدني، عموي گرانقدرم «عباس» - كه خداي رحمت و رضوانش را بر او بباراند - ايثاري وصف ناپذير و شجاعتي بي همانند از خود به يادگار نهاد. و از بزرگترين آزمايش زندگي اش سرافراز و سربلند سربرآورد و جان شيرين را فداي حسين عليه السلام و راه و رسم توحيدي او ساخت.

تا آنجايي كه دو دستش را فداي حق نمود و به جاي آنها، خداوند دو بال به وي ارزاني داشت تا بسان «جعفر طيار» به همراه فرشتگان خدا در بهشت پرطراوت و زيبايي او پرواز كند.

آري! عمويم عباس در بارگاه خدا از چنان مقام والا و منزلت رفيعي بهره ور است كه تمامي شهيدان راه خدا بر او غبطه مي خورند و آرزوي مقام والاي او را در دل دارند.

قال: رحم الله العباس فلقد آثر و ابلي و فدا اخاه بنفسه حتي قطعت يداه فابدله الله عزوجل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكه في الجنة كما جعل لجعفر بن بيطالب و ان للعباس عند الله تبارك و تعالي منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة. [2] .


پاورقي

[1] عمدة الطالب، ص 356.

[2] خصال شيخ صدوق، ج 1، ص 68.