نخستين شهيد از خاندان حسين
نخستين شهيد از خاندان بلند آوازه ي «ابوطالب» در روز عاشورا، «علي اكبر» [1] فرزند انديشمند حسين عليه السلام بود كه مام بافضيلت اش «ليلي» [2] نام داشت.
او به سپاه تجاوزكار اموي حمله مي برد و اين اشعار شورانگيز را مي خواند:
انا علي بن حسين بن علي
نحن و رب البيت اولي بالنبي [3] .
تا لله لا يحكم فينا ابن الدعي
هان! من علي هستم! فرزند حسين و از تبار اميرمؤمنان علي عليه السلام، به پروردگار كعبه سوگند كه ما به پيامبر خدا از همگان نزديكتريم.
و به خداي سوگند كه پسر اين بي ريشه و تبار نمي تواند بر ما حكم براند و سرنوشت ما را رقم زند.
او بارها به قلب سپاه دشمن حمله كرد و اشعار شورانگيز و حماسه سازي خواند و قهرمانانه پيكار كرد، كه «مرة بن منقذ عبدي» او را ديد و گفت: همه ي گناهان جهان عرب به حساب من باد اگر اين جوان بر من بگذرد و همانگونه پيكار نمايد و من پدرش را داغدارش نسازم.
آن جوان پرشور دگرباره با شمشيرش به دشمن حمله برد كه «مره»، راه را بر او بست و ضربه اي بر او وارد آورد كه بر روي خاك افتاد. سپاه اموي گرداگرد او را گرفتند و پيكرش را با شمشيرهاي ستم پاره پاره ساختند. [4] .
حسين عليه السلام كنار پيكر غرقه به خون او آمد در حالي كه مي گفت:
قتل الله قوما قتلوك يا بني! ما أجرأهم علي الرحمن، و علي انتهاك حرمة الرسول! علي الدنيا بعدك العفاء!
گرامي فرزند: خداي گروهي را كه تو را كشتند، نابود سازد. چه باعث شده است كه اين تبهكاران اين اندازه بر خداي مهربان و شكستن حرمت پيامبرش جسور و بي باك گردند؟!
پسرم! پس از تو ديگر خاك بر سر دنيا...
آنگاه بانويي شتابان از خيمه ها بيرون آمد در حالي كه ندا مي داد:
يا اختاه! و يابن اخياه! فجاءت حتي كبت عليه! فجاءها الحسين عليه السلام فأخذ بيدها فردها الي الفسطاط...
هان اي برادر عزيز!
و برادرزاده ارجمند و عزيزتر از جانم!... آمد و آمد تا خود را بر روي پيكر قطعه قطعه و به خون آغشته «علي» افكند...
حسين عليه السلام بسوي او آمد و دستش را گرفت و بسوي خيمه ها برد. و خود رو به جوانان هاشمي كرد و فرمود:
احملو أخاكم! فحملوه من مصرعه حتي وضعوه بين يدي الفسطاط الذي كانوا يقاتلون أمامه.
پيكر به خون خفته ي برادرتان را برداريد. و آنان پيكر او را از شهادتگاهش حركت دادند و روياروي سراپرده اي كه در برابر ميدان پيكار بود قرار دادند. [5] .
پاورقي
[1] «ابومخنف» به نقل از سليمان بن ابيراشد، و او از حميد بن زياد، حضرت سجاد عليهالسلام را اينگونه وصف ميکند: علي فرزند حسين عليهالسلام، کوچکتر از برادرش بود و امام حسين فرزند ديگري به نام عبدالله داشت که در دامانش به شهادت رسيد. تاريخ طبري، ج 5، ص 448.
طبري در کتاب ديگرش مينويسد: علي بن الحسين که بزرگترين پسر سالار شايستگان بود و به علياکبر شهرت دارد در کربلا و در کنار ساحل فرات به همراه پدرش به شهادت رسيد و از او فرزندي بر جاي نماند، اما علي بن الحسين کوچکتر، که در کربلا به همراه پدر بود و در آن هنگام 23 بهار از عمرش گذشته، و بدليل بيمارياش بستري بود، او را به همراه کاروان اسيران به کوفه و شام بردند... و سرانجام به مدينه بازگشت. و نيز اين منابع آن حضرت را همانگونه وصف نمودهاند: ذيل المذيل، ص 630؛ ابوالفرج، ص 80؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 233؛ تاريخ مسعودي، ج 3، ص 71؛ تذکرة، ص 225؛ ارشاد، ص 238.
[2] اين بانوي شايسته کردار دختر «ابومرة ثقفي» بود. نياي او «عروة» مردي روشنبين و باانصاف بود، به گونهاي که وقتي نخستين بار از طائف و از قبيله خويش بريد و به مکه آمد و پس از هم پيماني با قريش در سال حديبيه با دعوت پيامبر روبرو شد، با روحيه حقطلبانه و روشنبينانه در برابر سران قريش بپاخاست و گفت: هان اي صاحبنظران و سردمداران قريش! بدانيد که اين مرد بزرگ راه و رسم شايستهاي را براي شما آورده است از اين رو بينديشيد و آن را بپذيريد! پس از آن با زمينهسازي خردمندانه از سوي قريش به محضر پيامبر شرفياب گرديد، تا پيام او را بدون واسطه بشنود و آنگاه پس از بحث و گفتگوي بسيار با پيامبر، بسوي قريش بازگشت و گفت: هان اي مردم! خود ميدانيد که من به دربار شاهان بسياري چون کسراها و قيصرها رفتهام، اما به خداي سوگند که آن شکوه و معنويت و عظمت وصفناپذيري که اين مرد بزرگ در ميان ياران خود دارد، هرگز آنان در ميان مردم خويش ندارند... او پس از اين مراحل به قران و آورندهاش ايمان آورد و پس از دريافت اجازه از پيامبر بسوي قبيلهاش در طائف بازگشت تا آنان را به توحيدگرايي و پرواپيشگي فراخواند. و در اين راه تا جايي فداکاري کرد که به شهادت رسيد. و پيامبر گرامي او را ستود و فرمود: داستان او در ميان قوم خود همانند داستان صاحب «يس» در ميان قومش ميباشد. ان مثله في قومه کمثل صاحب يس في قومه. در اين مورد ميتوان به اين منابع مراجعه کرد: سيرة ابنهشام ج 2، ص 335 و ص 100؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 627؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 82 و 97 و ص 100.
[3] آوردهاند که: جوان انديشمند و شجاع حسين عليهالسلام، سخت بر دشمن تاخت و پس از پيکاري دليرانه بسوي پدر بازگشت و گفت: يا ابة العطش! پدرجان تشنهام!
حسين عليهالسلام فرمود: اصبر حبيبي لا تمسي حتي يسقيک رسول الله بکاسه! محبوب قلبم! شکيبايي پيشه ساز که روز به شب نخواهد رسيد جز اينکه نياي گرانقدرت پيامبر با جامي از آب گواراي بهشتي تو را سيراب خواهد ساخت. و آن جوان پرشور و ژرفنگر دگرباره بميدان بازگشت و پيکار دليرانه خويش را ادامه داد. ابوالفرج، ص 77. اين خبر را ابومخنف، از «زهير بن عبدالرحمن خثعمي» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 446 و ابوالفرج در ص 77 کتاب خويش از «زهير بن عبدالله خثعمي» روايت نموده است.
و طبق سند ديگري آورده است که: هنگامي که علياکبر بسوي دشمن رفت، حسين عليهالسلام در حالي که ديدگانش از پي او ميرفت گريه کرد و نيايشگرانه رو ببارگاه خدا گفت: اللهم کن انت الشهيد عليهم! فقد برز غلام اشبه الخلق برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. بار خدايا تو خود گواه باش که اينک جواني بسوي آنان ميرود که در سيماي و سيرت شبيهترين انسانها به پيامبر خداست.
و نيز آورده است که: او هنگامي که از مرکب به زمين افتاد ندا داد که: يا ابتاه! عليک السلام هذا جدي رسول الله يقرئک السلام و يقول عجل القدوم الينا! ثم شهق شهقة و فارق الدنيا. پدر جان! سلام من بر تو باد! اين نياي گرانقدرم پيامبر اسلام که به شما سلام ميرساند و ميفرمايد بسوي ما بشتاب و آنگاه آن جوان ارجمند فرياد جانسوزي از ژرفاي دل برآورد و جهان را بدرود گفت و سر بر بستر شهادت نهاد. ابوالفرج، ص 77.
[4] و نيز آورده است که: او در اين هنگام ندا داد که: يا ابتاه! عليک السلام هذا جدي رسول الله يقرئک السلام و يقول تجل القدوم الينا! ثم شهق شهقه و فارق الدنيا. پدر جان! سلام من بر تو باد! پدر! اين نياي گرانقدرم پيامبر است که به شما سلام ميرساند و ميفرمايد: بسوي ما بشتابيد. و آنگاه آن جوان ارجمند فرياد جانسوزي از ژرفاي دل برآورد و جهان را بدرود گفت و سر بر بستر شهادت نهاد. ابوالفرج، ص 77.
[5] اين روايت را ابومخنف از سليمان بن ابيراشد، و او از حميد بن مسلم آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 446؛ ابوالفرج، ص 76 و ص 77.