بازگشت

شهادت شوذب


و آنگاه «عابس ابن شبيب شاكري» آمد كه غلام وي «شوذب» نيز به همراهش بود.

به او گفت: «شوذب» تو در چه انديشه اي هستي و مي خواهي چه كني؟

گفت: بر آن هستم كه به همراه تو در راه فرزند گرانمايه ي پيامبر و اهداف بلند او پيكار كنم و در اين راه جان را در طبق اخلاص تقديم دارم.

گفت: جز اين هم از تو انتظار نمي رفت. پس به حضور سالار شايستگان برو تا تو را بسان ديگر يارانش بنگرد و به حساب خدا بگذارد؛ و من نيز تو را به حساب او و خدا نهم؛ چرا كه به خداي سوگند اگر اينك نزد من كسي بود كه از تو به من نزديكتر و دوست داشتني تر بود، خوش مي داشتم كه در برابر ديدگانم گام بسوي ميدان دفاع از حق و عدالت نهد و من او را به حساب خدا و برترين بنده اش، حسين عليه السلام گذارم.

«شوذب»! دوست من! امروز! روزي است كه به هر وسيله شايسته اي مي توان به پاداش پرشكوه خدا پركشيد. چرا كه امروز، روز كار است و از اين پس ديگر كاري نخواهد بود، بلكه هنگامه حساب و پاداش خواهد آمد.

آري «شوذب»، آن آزادمرد، گام به پيش نهاد و به سالار خوبان، حسين عليه السلام سلام گفت و از او رخصت جهاد گرفت و به ميدان كارزار رفت و فداكاري كرد تا جان را نثار دوست نمود. اي مهر و رحمت خدا بر او باد!