برادران غفاري
هنگامي كه ياران حسين عليه السلام ديدند كه هم شمار دشمن بسيار است و هم شرارت و لجام گسيختگي آنان شدت مي گيرد و ديگر نمي توانند از جان گرامي سالارشان حسين عليه السلام و خودشان دفاع كنند، براي رفتن به ميدان جهاد و شهادت در راه حق و عدالت، مسابقه نهادند.
«عبدالله» و برادرش «عبدالرحمن» دو فرزند «عزره ي غفاري» گام پيش نهادند و گفتند: يا اباعبدالله عليك السلام، حازنا العدو اليك فاحببنا ان نقتل بين يديك، نمنعك و ندفع عنك:
هان اي سالار شايستگان! دشمن بيدادپيشه هر لحظه به سوي اردوگاه شما بيشتر مي تازد و همه ي ما را در ميان گرفته است و ما خوش داريم كه خطر آنان را از تو برانيم و از جان گرامي ات دفاع كنيم و پيشاوري تو سر بر بستر عشق گذاريم.
حسين عليه السلام فرمود: خوش آمديد و درود خدا بر شما باد پيشتر بياييد!
و آنان نزديكتر رفتند و پس از وداع با آن گرانمايه عصرها و نسلها، به ميدان كارزار گام سپردند.
يكي از آنان اين گونه شعر مي خواند:
قد علمت حقا بنو غفار
و خندف بعد بني نزار...
دودمان «غفار» به حق بدانند!
و نيز نسل و تبار «خندف»، و آنگاه خاندان «نزار» آگاه باشند، كه ما با شمشير آخته و بران خويش بر سپاه تبهكاران و بدانديشان ضرباتي سهمگين فرود مي آوريم.
هان اي مردم! اي ياران! با شمشيرها و نيزه ها از فرزندان حريت و دودمان آزادگي
دفاع كنيد.
و آن دو جوان آگاه و باايمان پس از پيكاري سخت و قهرمانانه به شهادت رسيدند.