بازگشت

مسلم بن عوسجه


از جمله كساني كه در دومين يورش سپاه اموي، سر بر بستر شهادت نهاد، «مسلم بن عوسجه» بود.

آن مرد شايسته كردار را «عبدالرحمن بجلي» و «مسلم ضبابي»، دو تن از سركرده هاي سپاه اموي به شهادت رساندند. و «عمر بن حجاج» با شادي بسيار فرياد برآورد كه: هان اي مردم! ما «مسلم اسدي» را كشتيم!

جناح راست سپاه اموي به سركردگي پسر «حجاج» عقب نشستند و گرد و غباري كه پديد آمده بود، نشست آنگاه ديدند كه آن بنده شايسته كردار خدا، غرق در خون به زمين افتاده است.


سالار شايستگان به سوي او رفت، و در حالي كه هنوز رمقي داشت به او فرمود:

هان اي «مسلم»! پروردگارت باران مهر و رحمت اش را بر تو بباراند! و آنگاه به تلاوت اين آيه پرداخت:

«فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.» [1] .

«از آنان برخي بار مسوليت خويش را به منزل رساندند و سر بر بستر شهادت نهادند و برخي نيز آماده ي انجام وظيفه ي بزرگ و تاريخي خويش اند و هيچ تغييري و تبديلي در دين ندادند».

«حبيب اسدي» آن قهرمان محاسن سفيد، به دوست شجاع و فداكارش نزديكتر شد و آهسته به گوش او زمزمه كرد كه: «عز علي مصرعك يا مسلم! أبشر بالجنة».

هان دوست به خون خفته ام، مسلم! به خداي سوگند كه شهادتت بر من سخت گران است و مصيبت شكننده ات سخت طاقت سوز، اما تو را به بهشت پرطراوت زيباي خدا مژده باد! بشتاب كه من هم بزودي به تو خواهم پيوست.

«مسلم بن عوسجه» لب ها را تكان داد و پلك چشمها را گشود و با صداي بريده بريده و آهسته اي گفت:

خدا به تو مژده نيكو دهد. «بشرك الله بخير.»

«حبيب» گفت: لولا أني اعلم أني في اثرك لا حق بك من ساعتي هذه لا حببت ان توصيني بكل ما اهمك حتي احفظك في كل ذلك! بما انت اصل له في القرابة و الديني.

همرزم فداكارم! اگر نه اين بود كه يقين دارم كه بي درنگ به تو خواهم پيوست، حق اين بود و بسيار هم دوست مي داشتم هر وصيت و سفارشي داشتي به من بگويي و من آنها را با صداقت و امانت و جديت، انجام دهم چرا كه دينداري و خويشاوندي ما را به هم پيوند داده است... اما...


مسلم در حالي كه اشاره به سالارش حسين عليه السلام داشت، گفت: اوصيك بهذا رحمك الله، قاتل دونه حتي تموت... تنها سفارش من اين است كه جان تو و جان حسين! تا جان در بدن داري در راه او از فداكاري و جهاد دست بر مدار! همين و بس! حبيب... گفت: افعل و رب الكعبه!

غم مدار به پروردگار كعبه، چنين خواهم كرد.

و آنگاه پس از اندكي در برابر ياران، جان را به جان آفرين تسليم كرد. درود و رحمت خدا بر او باد.

و در همانحال دختركي از خيمه بيرون آمد و بانگ برآورد كه: وا سيداه!

واي سرورم!

واي مسلم بن عوسجه ام!


پاورقي

[1] سوره‏ي 33، آيه‏ي 23.