بازگشت

خداي او را راه نمود


پس از شهادت «برير»، «عمر بن قرظه ي انصاري» به ميدان آمد و در برابر سالارش حسين عليه السلام، با اين اشعار شورانگيز و حماسي به كارزار پرداخت:




قد علمت كتيبة الانصار

اني سأحمي حوزة الذمار



ضرب غلام غير نكس شاري

دون حسين مهجتي و داري [1] .



سپاه انصار خوب مي داند كه من از حريم شكوهمند پيامبر، جانانه دفاع خواهم كرد، با ضربه اي بسان ضربه ي جواني سربلند و سرفراز و پيشاهنگ. چرا كه خون ما و همه ي خاندانمان فداي سالارمان حسين عزيز باد.

و بدنسان در راه حق و عدالت، سر بر بستر شهادت نهاد.

برادر اين جوانمرد «علي بن قرظه»، كه در سپاه اموي بود بانگ برآورد كه: اي حسين!... برادرم را گمراه ساختي و او را فريفتي تا به كشتنش دادي!

آن حضرت فرمود: خدا برادرت را گمراه نساخت بلكه او را به حق و عدالت راه نمود و تو را به كيفر كارت گمراه ساخته است.

گفت: خدا مرا بكشد، اگر تو يا خودم را نابود نسازم، و آنگاه به آن حضرت يورش آورد و «هلال بن نافع» راه را بر او بست و با ضربتي دلاورانه وي را به خاك افكند، اما يارانش به سرعت او را از ميدان بدر بردند و رهايش ساختند. [2] .

ميدان پيكار گرم بود و سپاه تجاوز كار اموي سرگرم تاخت و تاز بودند و در آن شرايط بود كه «حر» بر آنان يورش آورد.

او اين شعر را مي خواند:



مازلت ارميهم بثغرة نحره

و لبائه حتي تسربل بالدم



و در همان حال گوش و ابروي مركبش بر اثر باران تيرها و شمشيرها زخم برداشته بود و خون مي ريخت. «يزيد بن سفيان» گفت: به خداي سوگند اگر «حر» را، آنگاه كه به سوي اردوگاه حسين عليه السلام مي رفت، ديده بودم با اين سر نيزه هدف مي گرفتم و رهايش


نمي ساختم.

«حصين بن تميم» گفت: اين همان «حر» مي باشد كه تو در آرزوي ديدن او بودي!

گفت: آري! و به سوي آن آزادمرد رفت و گفت: آيا براي پيكار آماده اي؟

«حر» پاسخ داد آري! چرا نه؟ و آنگاه جان بر كف به پيكار با او پرداخت.

«يزيد بن سفيان» با همه ي شرارت بسوي او آمد... اما «حر» امانش نداد و نابودش ساخت. [3] .


پاورقي

[1] ابومخنف از عبدالرحمن بن جندب آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 433.

[2] ابومخنف از ثابت بن هبيره آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 434.

[3] ابومخنف از ابوزهير نضر بن صالح عبسي آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 434.