بازگشت

سخنراني حر


او با شهامت و درايت تحسين برانگيزي روي سخن را متوجه آنان ساخت و گفت:

ايها القوم! ألا تقبلوا من حسين خصلة من هذه الخصال التي عرض عليك فيعافيكم الله من حربه و قتاله؟

هان اي مردم! چرا يكي از راههايي كه حسين عليه السلام براي شما گشوده است نمي پذيريد كه خدا شما را از پيكار بر ضد پسر پيامبر معاف دارد؟

پاسخ دادند: اين را با امير در ميان بگذار.

رو به «ابن سعد» نمود و همان پرسش را كه پيشتر نيز با او مطرح ساخته بود، دگرباره مطرح ساخت.

«عمر» گفت: بسيار در اين انديشه بودم كه اگر برايم ممكن بود و راهي مي يافتم با حسين پيكار نكنم، اما اينك «عبيد» سرباز مي زند و نمي پذيرد.

«حر» رو به مردم كرد و گفت:

يا أهل الكوفة! لأمكم الهبل و العبر اذ دعوتموه حتي اذ اتاكم اسلمتموه! و زعمتم أنكم قاتلوا أنفسكم دونه، ثم عدوتم عليه لتقتلوه!... [1] .

هان اي مردم كوفه! مرگتان باد، و مادرانتان سوگوارتان!

آيا اين بنده ي شايسته و وارسته ي خدا را بدينجا دعوت كرديد تا هنگامي كه آمد او را تسليم بيدادگران كنيد؟ شما مدعي بوديد كه به همراه او در راه حق پيكار خواهيد كرد، اما اينك تجاوزكارانه براي كشتن او آماده شده ايد؟

شما او را در اينجا از رفتن بازداشته و در برابر بزرگواري و گذشت و مسالمت او، وي را در اينجا نگاه داشته، از هر سو او را محاصره كرده ايد تا از رفتن او به هر نقطه اي از اين سرزمين گسترده ي خدا، جلوگيري كنيد و او را كه در حقيقت پيشواي آزادگان است، اينك بسان اسيري به گروگان گرفته ايد. به گونه اي كه نه امكان رفتن براي او مانده


است و نه دفاع از خويشتن در برابر ضررها و خطرها و شرارتها.

شما ميان او و زنان و كودكانش با آب، فاصله افكنده و مانع ايجاد كرده ايد و اين آب جاري فرات را كه يهوديان و مسيحيان و آتش پرستان از آن مي نوشند و سگها و خوكها در آن مي لولند، شما همين آب را نيز بر روي خاندان او بسته ايد و اين خاندان او هستند كه تشنگي آنان را در كنار نهر فرات از پا درآورده است.

راستي كه پس از پيامبر، چه زشت و ظالمانه با فرزندانش رفتار كرديد!!

خداي شما را در روز رستاخيز و آن تشنگي بزرگ سيراب نسازد. اگر از اين كار ظالمانه ي خويش توبه نكنيد و به سوي خدا پوزش نخواهيد و از بيداد بر خاندان رسالت باز نايستيد!

هنگامي كه سخنان حر به اينجا رسيد پياده نظام دشمن بسوي او حمله برد و باراني از تير بر او باراندند [2] . و او به اردوگاه نور بازگشت و در برابر حسين عليه السلام ايستاد.

بر اثر سخنان روشنگرانه او، جرقه ي بيداري در برخي دلها پديد آمد و برخي از جمله «يزيد بن زياد بن مهاصر» كه در سپاه عمر بن سعد بود، با تماشاي رد پيشنهادهاي حسين عليه السلام از سوي امويان و آغاز پيكار، به سوي نور روي آورد و او را از كساني شمرده اند كه بر اثر سخنراني حر به راه حسين و عدالت راه يافته است. [3] .



پاورقي

[1] ارشاد، ص 235؛ تذکرة، ص 252.

[2] اين خبر را ابوجناب از عدي بن حرمله آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 427.

[3] ابومخنف از فضيل بن خذيج کندي آورده است که او از «بني‏بهدله» بود. تاريخ طبري، ج 5، ص 445.