بازگشت

سخنان روشنگرانه زهير


آنگاه «زهير بن قين» سوار بر مركب خويش - كه دمي پرمو داشت [1] - غرق در سلاح به ميدان آمد و پيش از هر كاري رو به سپاه اموي كرد و گفت: يا اهل الكوفه...

هان اي مردم كوفه! من شما را از كيفر دردناك خدا، براي تبهكاران هشدار مي دهم بياييد و از عذاب سهمگين او بترسيد و هشدار بپذيريد!

مردم! از آن روي كه خيرخواهي و اندرز انسان، بر برادر همدين اش لازم است و بدان جهت كه ما و شما، تا زماني كه شمشير ستم شما به ميان نيامده است، با هم برادر و همدين هستيم و اندرز شما ضروري مي نمايد گوش فرادهيد تا من خيرخواهي كنم چرا كه وقتي شمشير آخته به ميان آمد ديگر اين حقوق و حركت از ميان مي رود و ما امتي و بر راه و رسمي مي مانيم و شما به راه و رسمي ديگر مي رويد.

بندگان خدا! بهوش باشيد كه خدا شما و ما را به وسيله ي نسل پاك و سرفراز پيامبرش


مورد آزمون قرار مي دهد تا بنگرد كه ما و شما با آنها چگونه رفتار مي كنيم.

هان اي مردم! اينك ما شما را به ياري خاندان وحي و رسالت، و دست كشيدن از ياري اين طغيانگر تبهكار، «عبيد»، فرا مي خوانيم. چرا كه شما در دوران سياه او، جز زشتي و بيداد نخواهيد درويد، او بيدادگري است كه بسان پدرش چشمان شما را به ميل مي كشد و دست و پاي شما را مي برد و پيكرتان را قطعه قطعه ساخته و شما را بر تنه ي درختان خرما بدار مي كشد و شخصيت هاي نمونه و قران پژوهان و تلاوت كنندگان آگاه قرآن، بسان «حجر بن عدي» [2] و ياران آزاديخواه او، و «هاني» و چهرهايي نظير وي را، قتل عام مي كند. پس تا دير نشده است بياييد و ابزار سلطه و بيداد او نشويد. اما آن تيره بختان به اين اندرزگوي خيرخواه و آگاه، ناسزا گفتند و ضمن ستايش عبيدالله او را دعا كردند و گفتند: به خداي سوگند تا تو و سالارت حسين و همه ي كساني را كه با او هستند نكشيم و يا آنان را به حالت تسليم بسوي امير گسيل نداريم، از اينجا نخواهيم رفت!

«زهير» گفت: هان اي بندگان خدا! به خداي سوگند فرزندان فاطمه - كه رضوان خدا


بر او باد - بيش از پسر «سميه» زيبنده ي مهر و ياري هستند، اينك اگر آنان را ياري نمي رسانيد، شما را به خداي سوگند مي دهم كه قصد جانشان نكنيد! اين بزرگمرد را با پسر عمويش «يزيد» وانهيد به جان خودم سوگند كه فرزند معاويه بدون كشتن «حسين» نيز از فرمانبرداري شما خشنود خواهد گشت.

اينجا بود كه «شمر» او را هدف تير خود گرفت و نعره برآورد كه: خاموش باش، خداي صدايت را خاموش سازد كه با زياده گويي ات ما را خسته و آزرده ساختي.

«زهير» به او گفت: هان! اي فرزند مردك بي فرهنگي كه بر پاشنه هايش ادرار مي كرد! من با تو سخن نمي گويم؛ چرا كه تو چارپايي بيش نيستي و سوگند به خدا كه فكر نمي كنم حتي دو آيه از كتاب پرشكوه خدا را بداني! تو را به رسوايي روز رستاخيز و عذاب دردناك آن بشارت باد.

«شمر» گفت: خدا هم اينك تو و سالارت را خواهد كشت.

پاسخ داد: مرا از مرگ مي ترساني؟ به خداي سوگند! مرگ به همراه او، براي من از زندگي جاويد با شما تبهكاران و پليدان دلنشين تر و دوست داشتني تر است. آنگاه رو به مردم كرد و با نداي بلندش گفت: هان اي بندگان خدا!

اين جلف خشك مغز و عناصري نظير او شما را در كار دينتان نفريبند، به خداي سوگند مردمي كه خون نسل پاك خاندان شايسته كردار محمد را بر زمين بريزند و ياران و دفاع گران از حريم آنان را بكشند، به شفاعت محمد صلي الله عليه و آله و سلم نخواهند رسيد.

در اين هنگام يكي از يارانش بانگ برآورد كه: هان اي زهير! سالارت مي گويد بيا! به جانم سوگند كه اگر مؤمن آل فرعون براي قوم خويش خيرخواهي نمود [3] و اندرز گفت و در فراخوان به توحيد و تقوا كوشيد، تو نيز به اين قوم خيرخواهي نمودي و اگر


اندرز و روشنگري سودشان بخشد، تو به بهترين صورت اندرزشان گفتي [4] .


پاورقي

[1] اين خبر را ابومخنف از عبداله بن عاصم و او از ضحاک مشرقي آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 426 و 423.

[2] او از مردم «يمن» بود و در سال 16 هجري به همراه گروهي به سپاه مسلمانان در پيکار قادسيه پيوست و از ياري‏رسانان گرديد و نخستين کسي است که براي ياري‏رساني به اميرمؤمنان در جنگ بصره پاسخ مثبت داد. و پيش از آن نيز از انتقادگران و انقلابيوني بود که بر ضد عثمان و کجرويهاي او پيکار مي‏کردند. در کوفه رياست قبيله «مذحج» و گروه اشعريان يمن با او بود و در صفين در کنار اميرمؤمنان حضور داشت و فرماندهي جناح راست سپاه را به عهده داشت.

هنگامي که دجال اموي معاويه در «عام الجماعه» به کوفه آمد و مغيره را به فرمانداري آنجا گماشت و آن نابخرد نيز، ناسزاگويي به اميرمؤمنان را آغاز کرد، «حجر» آگاهانه و دليرانه به پاسخگويي برخاست و تا مرگ «مغيره» با او مبارزه کرد. پس از او هنگامي که «زياد به سميه» به کوفه گماشته شد و او نيز همان سياست شوم را پي گرفت اين شيرمرد ايمان نيز راه دفاع از حق و امير فضيلتها را ادامه داد تا سرانجام با پرونده‏سازي «زياد» به شام گسيل شد و آنجا به دستور معاويه به شهادت رسيد. تاريخ طبري، ج 4، ص 485 و 488 و ج 5، ص 85 و 270 و 500 و 574.

[3] حسين عليه‏السلام بدان جهت او را به مؤمن آل فرعون تشبيه کرد که وي پيش از آن، عثماني و گويي در زمره طرفداران باند اموي بوده است.

[4] اين خبر را ابومخنف از «علي بن حنظله شبامي» و او نيز از «کثير بن عبدالله شعبي» که شاهد شهادت حسين عليه‏السلام بود آورده است.

يعقوبي، نيز اين سخنراني زهير را آورده است. تاريخ طبري، ج 2، ص 230 و ج 5، ص 426.