بازگشت

جايگاه ياران


1 - آنگاه «مسلم بن عوسجه» بپا خاست و ضمن سخناني شورانگيز گفت:

أنحن نخلي عنك و لما نعذر الي الله في أداء حقك! أما و الله حتي اكسر في صدورهم رمحي، و أضربهم بسيفي... و لا افارقك، و لو لم يكن معي سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة دونك حتي اموت معك!

آيا تو را در اين شرايط در حلقه محاصره دشمن حق و عدالت رها سازيم و برويم در حالي كه بي هيچ عذري پسنديده در راه اداي حق بزرگ تو فداكاري و تلاش نكرده باشيم؟ هرگز، به خداي سوگند كه تا با همه توان نيزه خويش را بر سينه دشمنان آزادي و عدالت نشكنم و تا با شمشير ستم سوز خود - تا آنگاه كه قبضه آن در دستم باشد - بر فرق آنان نكوبم، از تو جدا نخواهم شد! و اگر كار به جايي برسد كه سلاحي براي رويارويي با آنان نداشته باشم، با سنگ و كلوخ و چنگ و دندان، آنقدر با سپاه ظلمت و سياهي پيكار خواهم كرد تا با پيكري آغشته به خون در كنار قربانگاه تو سر بر بستر شهادت نهم.

2 - از پي او قهرمان ديگري به نام «سعيد بن عبدالله حنفي» برخاست و ضمن بياني دليرانه و برخاسته از ايمان و آگاهي گفت:

و الله لا نخليك حتي يعلم الله أنا حفظنا غيبة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيك، و الله لو علمت اني اقتل ثم احيا ثم احرق حيا ثم اذر، يفعل ذلك بي سبعين مرة ما فارقتك حتي القي حمامي دونك، فكيف لا افعل ذلك و انما هي قتلة واحدة ثم هي الكرامة التي لا انقضاء لها ابدا.

هان اي پسر پيامبر! به خداي سوگند تو را رها نخواهيم ساخت و هرگز تنهايت نخواهيم گذاشت تا خدا بداند كه ما پس از پيامبر او، حرمت و شكوه خاندانش را پاس داشته و در راه خدا از حريم دين و آيين و اهل بيت او دفاع نموديم.

حسين جان! به خداي سوگند اگر بدانم كه به همراه تو كشته مي شوم و آنگاه زنده ام خواهند ساخت و دگرباره زنده زنده به آتش بيدادم خواهند كشيد و سوزانيد و


خاكسترم را بر باد خواهند داد و هفتاد بار با من چنين خواهند نمود، باز هم تو را رها نخواهم ساخت.

سالار من! چرا چنين نكنم در حالي كه مرگ در اين سراي زودگذر، يكبار خواهد بود و پس از آن نعمتهاي پرشكوه خدا و كرامت وصف ناپذير و جاودانه.

3 - پس از او «زهير»، قرآن شناس و قران پژوه آگاه بپا خاست و ضمن سخناني شورآفرين گفت:

و الله لودت أني قتلت ثم نشرت ثم قتلت، حتي أقتل كذا ألف قتله، و أن الله يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن أنفس هؤلاء الفتية من اهل بيتك!

به خداي سوگند، اي پسر گرانمايه ي پيامبر! من دوست دارم در راه تو و هدفهاي بلندت سر بر بستر شهادت نهم، آنگاه زنده گردم و دگرباره كشته شوم. و اين فداكاري و شهادت و عشقبازي در راه خدا، هزار بار تكرار گردد و خدا در برابر آن خطر را از تو و از اين جوانان پاكباخته ي خاندانت دور سازد.

4 - و سرانجام همه ي ياران آن حضرت برخاستند و با واژها و بياناتي لبريز از آگاهي و عشق گفتند:

و الله لا نفارقك، و لكن انفسنا لك الفداء، نقيك بنحورنا و جباهنا و ايدينا، فاذا نحن قتلنا كنا و فينا و قضينا ما علينا! [1] .

به خداي سوگند از تو جدا نخواهيم شد! جانهاي ناقابل ما فدايت باد، ما با سينه ها و چهره ها و دستهاي خويش از تو دفاع خواهيم كرد تا مسؤوليت خود را به انجام رسانده باشيم، آري تنها آنگاه كه جان در راه دوست نثار نموده باشيم، به عهد خويش وفا كرده و بار وظيفه را به دوش كشيده ايم.

و بدينسان همه ي ياران بر پايمردي خويش، پاي فشردند و آنچه را نمايندگان فكري و


عقيدتي آنان گفته بودند، خود قهرمانانه و آگاهانه به زبان آوردند و امضاء كردند.


پاورقي

[1] اين روايت را «ابومخنف» از «عبدالله بن عاصم» و او از «ضحاک بن عبدالله مشرقي همداني» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 418؛ ابوالفرج، ص 74؛ يعقوبي، ج 2، ص 231؛ ارشاد، ص 231.