بازگشت

دومين نامه ي ابن زياد به ابن سعد


آنگاه «عبيد» نامه اي به فرمانده سپاه خويش نوشت كه اين گونه بود:

اما بعد: من تو را گسيل نداشتم تا از او دست بداري و سياست وقت گذراني به سود او در پيش گيري. و نخواستم كه به او اميد و آرزوي سلامت و امنيت و پايداري دهي و يا آنجا بنشيني و بسود او نزد من شفاعتگر وي باشي... هدف از گسيل تو اين كارها نبود. اينك با رسيدن نامه ام نيك بنگر! اگر حسين و يارانش به فرمان ما گردن نهادند و دست تسليم بلند كردند، آنان را به سلامت و نرمش نزد ما گسيل دار، اما اگر سرباز زدند، بي درنگ به آنان يورش بر، تا خونشان را بر ريگهاي تفتيده بريزي و آنان را از پا درآوري، آنگاه پيكرهايشان را قطعه قطعه ساز و مثله كن! چرا كه آنان درخور اين كيفرند.

اگر «حسين» كشته شد، اسبان را بر پيكر و سينه و استخوانهاي پشت او بتاز! چرا كه او را ناسپاسي و دشمني و مخالفت با نظام اموي را در پيش گرفته و حق ناشناسي و بيداد را، با اين شيوه اش، برگزيده است. هدف من اين نيست كه اين كار، آنهم پس از مرگ او، زياني به وي مي رساند و او را مي آزارد، هرگز، بلكه من چنين عهد كرده ام كه اگر او را كشتم با پيكرش چنين كنم.

اينك اگر به فرمان ما در مورد او عمل كردي، بي گمان پاداش چاكران گوش بفرمان و مطيع را نزد ما خواهي داشت اگر سرباز زدي و آهنگ اجراي دستور را نداشتي از كار فرماندهي سپاه ما كناره گيري كن و كار سپاه را به «شمر» واگذار كه ما فرمان خود را آن گونه كه مي بايد به او داده ايم. والسلام. [1] .

عبيد پس از نگارش اين نامه ي شوم، «شمر» را خواست و به او گفت: با اين نامه


بسوي «عمر بن سعد» برو، به او نوشته ام كه از حسين بخواهد تا خود و يارانش به فرمان ما گردن نهند و دست تسليم بلند كنند، اگر چنين كردند او موظف است كه آنان را با مسالمت بسوي ما گسيل دارد، و اگر سرباز زد بايد با آنان طبق دستور به كارزار برخيزد؛ اگر «عمر بن سعد» چنين كرد، تو دستور او را بشنو و فرمانش را بكار بند! اما اگر چنين نكرد تو فرماندهي سپاه ما را به دست گير و با حسين و يارانش پيكار كن. بي درنگ بر او يورش برده و گردنش را بزن و سرش را بسوي من گسيل دار. [2] .

هنگامي كه «شمر» نامه را گرفت، به همراه «عبدالله ابن ابي محل كلابي» برخاست و نامبرده به «ابن زياد» گفت: خداي امير را اصلاح كند! حقيقت اين است كه عباس، عبدالله، جعفر و عثمان، فرزندان خواهرمان «ام البنين» به همراه حسين هستند، اگر مي خواهيد به ما لطف كنيد، امان نامه اي براي آنان بنويسيد.

«ابن زياد» گفت: آري بخاطر شما چنين خواهم كرد. و آنگاه به دبير خود دستور داد براي آنان امان نامه اي بنويسد. و پس از نگارش آن، «عبدالله... كلابي» آن را به وسيله غلام خويش به كربلا گسيل داشت.


پاورقي

[1] اين گزارش را «ابومخنف» از «ابوجناب کلبي» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 415؛ ارشاد مفيد، ص 229؛ تذکره، ص 248.

[2] اين خبر را نيز «ابومخنف» از «سليمان بن ابي‏راشد» و او نيز از «حميد بن مسلم» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 414؛ ارشاد، ص 229.