بازگشت

حركت ابن سعد


حركت «ابن سعد» بر ضد پيشواي شهيدان و هدفهاي خداپسندانه اش، اين گونه بود كه، مردم منطقه اي ميان همدان و ري بر ضد استبداد حاكم بپاخاستند و با چيره شدن بر سر انگشتان حكومت، ابتكار عمل را به دست گرفتند و عبيدالله براي سركوبي آنان تصميم گرفت چهار هزار نفر از مردم كوفه را به سركردگي «عمرسعد» به آنجا گسيل دارد.

از پي اين تصميم بود كه استانداري «ري» را به نام او نوشت و به وي دستور حركت داد، اما او پيش از حركت خويش در نقطه اي از اطراف كوفه اردو زده، و به سازماندهي سپاهيان خويش پرداخت.

هنگامي كه موضوع قيام حسين عليه السلام و فرود آمدن او در كربلا پيش آمد، «ابن زياد»، «عمر بن سعد» را فراخواند و گفت: پيش از كاري كه به تو واگذاشته ام بسوي حسين حركت كن! زماني كه مشكل ميان خودمان و او را از سر راه برداشتيم، آنگاه مي تواني به محل مأموريت خويش بروي.

«عمر» به او گفت: خداي تو را مورد مهر قرار دهد اگر ممكن است مرا از اين كار معاف دار و بسوي حسين عليه السلام گسيل مدار!

«عبيد» گفت: اين كار ممكن است اما به بهاي باز پس دادن فرمان حكومت «ري».

هنگامي كه چنين گفت: «عمر» پاسخ داد: پس امروز به من فرصت ده تا در اين باره


بيشتر بينديشيم. [1] .

«عمر بن سعد»، از كاخ شوم «عبيد» بازگشت و با خيرانديشان خود به مشورت نشست و با هر كدام مشاوره كرد او را از رويارويي با حسين هشدار دادند.

خواهر زاده اش «حمزة بن مغيره» نزدش آمد و گفت: دايي عزيز! تو را به خداي سوگند مي دهم كه به رويارويي با حسين عليه السلام مرو؛ چرا كه در آن صورت هم پروردگار خويش را گناه كرده اي، و هم پيوند خويشاوندي ات را گسسته اي. به خداي سوگند اگر از تمامي ثروت و دنياي خويش دست كشي و اگر حكومت كران تا كران گيتي را داشته باشي و آن را از دست بدهي، بباور من از آن بهتر است كه خداي را در حالي ديدار نمايي كه خون حسين عليه السلام را بر گردن گرفته و دستانت به خون او آغشته باشد.

«عمر» به او گفت: به خواست خدا نخواهم رفت و بر ضد او كاري نخواهم كرد.

«طبري» از «هشام» و او از «عوانة بن حكم» و او نيز از «عمار» و او از پدرش «عبيدالله يسار» آورده است كه: وقتي «عمر» فرمان حركت بسوي «حسين» را دريافت داشته بود، نزد او رفتم. و او به من گفت: امير فرمان داده است كه بر ضد حسين حركت كنم و بسوي او روم، اما من از اين كار سرباز زده ام.

گفتم: خداي تو را هدايت كند، همين جا بمان! مبادا چنين كاري را بپذيري و مباد به جنگ حسين عليه السلام بروي.

از او جدا شدم و پس از ساعتي يك نفر آمد و گفت: اين «عمر بن سعد» است كه بر ضد حسين عليه السلام بپا خاسته و مردم را براي رويارويي با او فرا مي خواند. حيرت زده نزد او رفتم، در جايي نشسته بود آنگاه كه مرا ديد، از من روي برتافت و اينجا بود كه دريافتم آن خبر درست است و او آهنگ رفتن بسوي حسين عليه السلام دارد...

آري او نزد «عبيد» رفت و گفت: خداي تو را اصلاح كند. تو استانداري «ري» را براي


من نوشته اي و مردم از آن آگاه شده اند اگر نظرت اين است كه اين كار را در مورد من انجام دهي، درنگ مكن و براي رويارويي با حسين يكي از سردمداران كوفه را، كه من در فرماندهي سپاه و جنگ، از او كاراتر و بي باك تر نيستم، به سركردگي اين سپاه بگمار. و آنگاه براي اين كار نامزدهايي را نام برد. اما او گفت: اشراف و سردمداران كوفه را به من معرفي نكن كه من در مورد كسي كه مي خواهم بسوي حسين گسيل دارم، از تو نظر خواهي نكردم، اگر فرماندهي سپاه ما را مي پذيري و مي روي، حركت كن و اگر نمي روي فرمان «ري» را كه برايت نوشته ايم باز پس ده. و آن نگونسار فرومايه هنگامي كه پافشاري و يكدندگي «عبيد» را ديد، گفت: خواهم رفت. و آنگاه با چهار هزار نفر بسوي حسين عليه السلام حركت كرد [2] و يك روز پس از فرود آمدن كاروان نور در «نينوا»، به آنجا رسيد.

«عمر بن سعد»، پس از ورود به آن سرزمين نخست پيكي به نام «عزره بن قيس» را، به سوي حسين عليه السلام گسيل داشت و به وي گفت: نزد او برو و بپرس براي چه به اينجا آمده و در انديشه ي چيست؟

نامبرده كه خود از دعوت كنندگان و فرستندگان نامه ها به سالار شايستگان بود، از


رفتن بسوي آن حضرت خجالت كشيد. اين كار را، به هر كدام از سران و چهره هاي بانفوذي كه به حسين عليه السلام نامه نوشته بود واگذار كرد، نپذيرفته و سرباز زدند.

فردي به نام «كثير بن عبدالله [3] «كه رزم آوري بي باك و سبك مغز بود، واز هيچ شرارتي روي گردان نبود، آن كار را پذيرفت و گفت: من نزد حسين مي روم، و اگر بخواهي بخدا سوگند او را ترور خواهم كرد.

«عمر سعد» گفت: نمي خواهم او را ترور كني، تو نزد او برو و از وي بپرس براي چه به اينجا آمده و در انديشه چيست؟

او بسوي اردوگاه نور روان شد، هنگامي كه يكي از ياران حسين عليه السلام به نام «ابوثمامه» او را ديد به سالارش گفت: حسين جان! خداي كارت را به سامان آورد، اين شرارت پيشه ترين انسانهاي روي زمين است و به سفاكي و كشتن ناجوانمردانه، از همه بي باك تر است كه بسوي شما گسيل شده است.

«ابوثمامه» بسوي او آمد و گفت: سلاح خويش را واگذار و آنگاه پيش برو.

گفت: نه، به خداي سوگند چنين نخواهد شد، چرا كه من پيام رسان و سفيرم اگر پيامم را گوش مي كنيد مي گويم و اگر سرباز مي زنيد، بازمي گردم و از آنجا كه آمده ام مي روم.

«ابوثمامه» گفت: پس قبضه ي شمشيرت را مي گيرم و آنگاه نزديكتر برو و پيام خويش را بازگوي.

گفت: هرگز نبايد به آن دست بزني.

گفت: پس پيام خويش را بگو تا من آن را به سالارم برسانم، چرا كه تو بدكاره اي و من نخواهم گذاشت به اين صورت، به آن گرانمايه ي عصرها و نسلها نزديك شوي.

كار به ناسزاگويي و كشمكش رسيد و پيام رسان اردوگاه اموي بسوي «عمر سعد»


بازگشت و داستان خويش را به او گزارش كرد.

پس از اين رويداد، «عمر بن سعد»، «قرة بن قيس» را فراخواند و به او گفت: واي بر تو! برو و با حسين ديدار كن و از او جويا شو كه براي چه به اين منطقه آمده و چه مي خواهد؟

او به دستور «عمر» حركت كرد و هنگامي كه به اردوگاه نور نزديك شد، حسين عليه السلام از ياران پرسيد: آيا او را مي شناسيد؟

«حبيب اسدي» پاسخ داد آري سرورم! اين مردي از قبيله ي «حنظله» و خواهرزاده ماست، من او را درست انديشه و درست عقيده مي شناختم و فكر نمي كردم در اين ميدان حضور يابد [4] .

بهرحال او پيش آمد تا به حسين عليه السلام رسيد و سلام گفت: و پيام «عمر» را به آن حضرت رسانيد.

آن بزرگوار در پاسخ فرمود: مردم شهر شما به من نامه هاي دعوت نوشته اند كه به اينجا بيايم، اينك اگر آمدنم را خوش ندارند از هيمن جا بازمي گردم. او بسوي «عمر» بازگشت و پاسخ حسين عليه السلام را به او رسانيد و فرمانده سپاه يزيد گفت: بر خداي اميد مي بندم كه مرا از كارزار با او معاف دارد. و آنگاه نامه اي به «عبيد» نوشت.



پاورقي

[1] اين خبر را ابومخنف، از عبدالرحمن بن جندب و او از عقبة بن سمعان آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 407؛ مقاتل الطالبيين، ص 74؛ ارشاد، ص 226 «با اندک تفاوت».

[2] ابن‏زياد، عمر بن سعد را به سرکردگي 9 هزار، يزيد بن رکاب کلبي را با دو هزار، «حصين بن تميم» را با چهار هزار، و «مازني» را با سه هزار و «نصر بن فلان» را با دو هزار تن به کربلا گسيل داشت که اين 20 هزار نفر در دو گروه پياده نظام و سواره نظام سازمان داده شده بود. ارشاد، ص 227.

شافعي در «مطالب السؤول»، شمار آنان را 22 هزار، و صدوق به نقل از روايتي از حضرت صادق شمار آنان 30 هزار نوشته است. امالي صدوق، ص 101.

«سبط» در اين مورد از «محمد بن سيرين» آورده است که: و بدين سان پيشگويي اعجازآميز اميرمؤمنان در مورد «ابن‏سعد» آشکار گرديد که در دوران جواني او، وي را مخاطب ساخت و فرمود:

ويحک يابن‏سعد کيف بک اذا قمت يوما مقاما تخير فيه بين الخبة و النار فتختار النار.

واي بر تو اي پسر سعد! چگونه خواهي بود آنگاه که در موقعيتي قرار گيري که ناگزير باشي ميان بهشت و دوزخ يکي را برگزيني، و آنگاه آتشهاي شعله‏ور دوزخ را بجاي بهشت انتخاب کني؟

تذکره، ص 247.

[3] اين عنصر تبهکار در هنگامه‏ي شهادت حسين عليه‏السلام در سپاه دشمن حضور داشت و سخنراني «زهير بن قين» نيز از او روايت شده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 426.

[4] نامبرده به همراه «حر» بود و «عدي بن حرمله اسدي» از او آورده است که وي مي‏گفت: به خداي سوگند اگر «حر» مرا از تصميم خود آگاه مي‏ساخت به همراهش مي‏رفتم.. و نيز «ابوزهير عبسي» عبور بانوان حرم حسين عليه‏السلام از شهادتگاه او و خاندانش و نيز مرثيه‏سرايي و سوگواري خواهر قهرمانش زينب را در کنار قتلگاه از او روايت مي‏کند. و نيز او همان کسي است که «حبيب اسدي» او را به ياري حسين عليه‏السلام فراخواند و از او خواست که بسوي تبهکاران اموي بازنگردد و او گفت پاسخ پيام «عمر بن سعد» را به او برسانم و پس از مطالعه بيشتر در اين مورد بازخواهم گشت، اما رفت و ديگر نيامد. تاريخ طبري، ج 5، ص 411 و 427 و 456؛ ارشاد، ص 228.