سيزدهمين منزلگاه
كاروان نور به «قصر بني مقاتل» رسيد و سالار شايستگان در آنجا فرود آمد و يكباره با خيمه اي برافراشته روبرو شد. [1] .
پرسيد: اين خيمه برافراشته از آن كيست؟
پاسخ دادند: از «عبيدالله بن حر جعفي» [2] مي باشد.
به ياران فرمود: او را نزد من فراخوانيد! و بدينسان كسي را به سوي او گسيل داشت. هنگامي كه فرستاده ي حسين عليه السلام نزد او رفت به وي گفت: هان اي عبيدالله! اين پسر پيامبر است كه در اينجا فرود آمده است اينك شما را مي خواند.
او گفت: «انالله و انا اليه راجعون.» به خداي سوگند كه نه مي خواهم آن حضرت را ببينم و نه آن حضرت در اين شرايط مرا بنگرد.
پيام رسان حسين عليه السلام باز آمد و جريان را گزارش كرد. و آن حضرت كفش خويش را برگرفت و پوشيد و خود به خيمه ي «عبيدالله» آمد و پس از سلام، نشست و او را به همراهي و همگامي با خويش در مبارزه با استبداد و فريب فراخواند. اما آن نگونسار همان سخنان را كه به پيام رسان حسين عليه السلام گفته بود دگرباره براي خود آن گرانمايه عصرها و نسلها بازگفت. و آن حضرت فرمود اينك كه بياري ما در برابر فريب و بيداد برنمي خيزي، پس از خدا بترس و به صف دشمنان ما مپيوند. و به خداي سوگند هر آن
كس كه نداي تنهايي و مظلوميت ما را بشنود و غيرتمندانه و دين خواهانه به ياري ما برنخيزد تباه خواهد شد.
و آنگاه برخاست و از خيمه ي او بيرون آمد. [3] .
پاورقي
[1] ابومخنف، تاريخ طبري، ج 5، ص 407.
[2] بيوگرافي نامبرده خواهد آمد.
[3] ابومخنف از «مجالد بن سعيد» و او از «عامر شعبي» روايت کرده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 407؛ ارشاد، ص 226.