بازگشت

دوازدهمين منزلگاه


پيشنهاد «حر» پذيرفته و كاروان راهي را در پيش گرفت كه نه بسوي كوفه بود و نه به سوي مدينه، اندكي بعد به نقطه اي بنام «بيضه» رسيدند و آنجا سالار شايستگان رو به ياران خود و سپاهيان «حر» نمود و به سخن پرداخت:

او پس از ستايش خدا و سپاس به بارگاه او چنين فرمود:

ايها الناس ان رسول الله قال: من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناكثا لعهد الله،

مخالفا لسنة رسول الله،

يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله.

ألا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهرو الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفي ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و أنا احق من غير.

قد أتتني كتبكم و قدمت علي رسلكم ببيعتكم أنكم لا تسلموني و لا تخذلوني، فان تممتم علي بيعتكم تصيبوا رشدكم، فأنا الحسين بن علي، و ابن فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، نفسي مع انفسكم، و اهلي مع اهليكم، فلكم في اسوة، و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم، و خلعتم بيعتي من اعناقكم فلعمري ما هي لكم بنكر، لقد فعلتموها بأبي و اخي و ابن عمي مسلم! و المغرور من اغتربكم؛ فحظكم أخطأتم، و نصيبكم ضيعتم «و من نكث فانما


ينكث علي نفسه» [1] و سيغني الله عنكم... [2] .

هان اي مردم!

پيامبر گرامي فرمود: «هر انساني سردمدار خودكامه اي را بنگرد كه، ضد ارزشها و حرام خدا را حلال ساخته و عهد و پيمان خدا را مي گسلد و با شيوه و روش آزادمنشانه و عادلانه ي پيامبر مخالفت مي ورزد و در جامعه براساس گناه و زورگويي و تجاوز و حق كشي حكومت مي كند و نه براساس آزادگي و رعايت آزادي و حقوق و امنيت جامعه، با اين وصف در برابر چنين سردمدار استبدادگر و چنين سيستم خودكامه اي بپانخيزد و با دعوت به عدالت و هشدار از ظلم و بيداد، بر تغيير شرايط نكوشد، بر خداست كه او را از همان دربي وارد دوزخ سازد كه آن سردمدار خودكامه را.

مردم! بهوش باشيد كه رژيم اموي و كارگزارانش، فرمانبرداري خدا را وانهاده و فرمان شيطان را گردن گذارده اند. تبهكاري و فساد را گسترده و مرزهاي الهي را زير پا گذاشته و حدود او را تعطيل ساخته اند.

داراييها و امكانات مردم و حقوق خاندان پيامبر را به انحصار خويش درآورده و حلال و حرام، و روا و ناروا را تغيير داده اند؛ و من به نجات دين و نجات اين كشتي طوفان زده ي جامعه از چنگ اين تبهكاراني كه دين و دفتر را دگرگون ساخته و جامعه را به راه انحطاط و افول سوق داده اند، از همه زيبنده تر و سزاوارترم.

... به علاوه شما به من نامه ها نوشتيد و دعوتهاي شما به دست من رسيد و پيام رسانانتان با اعلان بيعت شما نزد من آمدند و تعهد سپرديد كه در هيچ شرايطي مرا تنها نخواهيد گذاشت و دست از ياريم بر نخواهيد داشت، اينك اگر به پيمان و بيعت خويش وفادار بمانيد، به راه كمال و سعادت گام سپرده ايد. چرا كه من حسين هستم، فرزند اميرمؤمنان و فاطمه، دخت سرفراز پيامبر شما كه جانم در راه حق و عدالت و


مبارزه با ستم و فريب در كنار شماست و خاندانم به همراه خاندانهاي شما مي باشد و در راه و رسم من براي شما الگو و سرمشق شايسته و بايسته اي است. اگر به تعهدات و مسؤوليت هاي ديني و انساني و تاريخي خويش در اين پيچ تند تاريخ و بحراني ترين روزهاي سرنوشت، عمل نكنيد و پيمان خود را بشكنيد و بيعت با مرا بگسليد و تن به فريب و ستم سپاريد، به جان خودم سوگند كه اين نگونساري از شما تازه و بي سابقه نيست.

شما با پدر گرانمايه ام اميرمؤمنان، با برادر شايسته كردارم حسن و با عموزاده ام كه ميهمان و آموزگار و راهنماي شما بود چنين كرديد. راستي فريب خورده آن كسي خواهد بود كه پس از اين به شما تكيه كند و فريب شمايان را بخورد، شما بهره و نصيب خويش از زندگي را كم كرده و حقوق خود را تباه ساخته ايد. هان! بهوش باشيد كه هر كس پيمان خود را بشكند به زيان خويشتن شكسته است و خدا و دين او از ياري شما بي نياز است. درود خدا و بركات و بخشايش او بر شما باد!

پس از سخنان جاودانه ي حسين عليه السلام «حر» در حالي كه در پيمايش راه او را همراهي مي كرد گفت: هان اي پسر پيامبر! تو را به خداي سوگند باد كه در كار خود دگرباره بيانديش و من خيرخواهانه و روشن به شما خاطر نشان مي سازم كه اگر با امويان به كارزار برخيزي بباور من كشته خواهي شد!

آن حضرت فرمود:

أفبالموت تخوفني! و هل يعدوبكم الخطب أن تقتلوني؟

هان اي بنده ي خدا! آيا مرا از مرگ در راه حق و عدالت مي هراساني؟ مگر چيزي فراتر از اين نيز هست كه مرا به خاطر دعوت به ارزشها و هشدار از ضد ارزشها و پيكار با ستم و فريب، خواهيد كشت؟ نمي دانم با تو چه بگويم و چگونه سخن برانم! بگذار همان سخني را به تو بگويم كه آن شيرمرد «اوسي»، آنگاه كه آهنگ ياري رساني به پيامبر را داشت و عموزاده اش او را از شهادت در راه خدا هشدار مي داد، به عموزاده اش گفت و اين گونه سرود:




سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما



و آسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا يغش و يرغما [3] .



من به ياري پيامبر نور خواهم شتافت كه اگر انديشه و نيت پاك و خالصانه باشد و انسان باايمان در راه خدايش پيكار كند و با جان و دل و همه ي وجود مردان شايسته روزگار را ياري نمايد. مرگ براي چنين مردي عيب و عار نيست.

اگر من زنده ماندم از كار خود پشيمان نخواهم گشت و اگر به افتخار شهادت در راه خدا و به همراه پيامبر نائل آمدم، نكوهش نخواهم شد. و بر تو همين ذلت خفت بس كه در اسارت فرومايگان اداي زندگي درآوري.

هنگامي كه «حر» اين سخن را از آن حضرت شنيد از او كناره گرفت و ديگر حسين عليه السلام و يارانش از سويي راه مي سپردند و حر به همراه سپاهش از سويي ديگر تا به منطقه ي «عذيب الهجانات» رسيدند.

در آنجا با چهار سوار كه از كوفه مي آمدند روبرو شدند. آنان اسب «نافع بن هلال» را يدك مي كشيدند، و راهنماي راهشان «طرماح بن عدي» بود. او بر مركب تيزرو خود نشسته و اينگونه زمرمه مي كرد:

هان اي شتر من! از اينكه تو را سريع و چابك مي رانم، نترس و بيم به دل راه مده و شتابان راه را بپيما تا پيش از سپيده دم، به بهترين سواران و كاروانيان برسي.

به بزرگ مرد والاتباري كه گرانمايه و آزده است، و سينه اي گشاده و باگذشت دارد، و خداي او را براي بهترين كارها به آنجا آورده است. راستي كه خدا او را به جاودانگي عصرها و نسلها و تا هميشه ي روزگاران، جاودانه خواهد داشت.

حسين عليه السلام فرمود: من بر اين اميد هستم كه خداي پرمهر و فرزانه هر آنچه را براي ما خواسته است نيكو باشد، خواه شهادت در راه حق و يا پيروزي بر ستم و فريب


حاكم!

أما و الله اني لارجو أن يكون خيرا ما ارد الله بنا قتلنا او ظفرنا!

آزادمرداني كه از كوفه رسيدند در انديشه ي پيوستن به حسين عليه السلام و ياري رساني به او بودند، از اين رو «حر» گام به پيش نهاد و گفت: اي پسر پيامبر!

اينان كه از كوفه آمده و از مردم اين شهرند، به همراه شما نبوده اند به همين جهت من يا بايد آنان را به شهر بازگردانم و يا بازداشت كنم.

حسين عليه السلام فرمود: چنين نخواهد شد چرا كه من از آزادي آنان، بسان جان خويش دفاع خواهم كرد. آنان ياران من مي باشند و شما پيش از اين تعهد نموده بودي كه تا آمدن نامه «عبيد» با من درگير نشوي.

حر پاسخ داد: آري چنين است اما اينان به همراه شما نبودند.

آن حضرت فرمود: اينان ياران من هستند و بسان كساني مي باشند كه به همراه من بودند، اگر به قرارداد خويش پايان دهي و به آن پاي بست نباشي با تو به مبارزه برخواهم خاست. و اينجا بود كه «حر» از دستگيري و يا بازگرداندن ياران او دست كشيد.


پاورقي

[1] سوره‏ي 48، آيه 10.

[2] ابومخنف از «عقبة بن ابي‏عيزار» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 403.

[3] اين شعر را ابن‏اثير در «کامل» و مفيد در «ارشاد»، ص 225 با يک بيت اضافه آورده‏اند.



فان عشت لم آندم و ان مت لم الم

کفي بک ذلا ان تعيش و ترغما.