نهمين منزلگاه
كاروان نور به «دره ي عقبه» رسيد و در آنجا فرود آمدند. [1] .
يكي از مردان «بني عكرمه» از پيشواي پرواپيشگان تقاضا كرد كه: تو را به خداي يكتا سوگند مي دهم كه از همين جا بازگرد. به خداي سوگند! جز بسوي نيزه ها و شمشيرهاي آخته گام نمي سپاري. آنان كه نامه ها بسوي شما نوشتند و فرستادگان براي
دعوت شما گسيل داشتند، اگر براستي رنج كارزار را به جان مي خريدند و شرايط را براي شما آماده مي ساختند و آنگاه به شهر و ديار آنان گام مي نهادي، به باور من كاري درست و بي خطر بود اما با شرايط بحراني كنوني كه خود آگاهي و يادآور مي گردي من موافق رفتن شما بسوي كوفه نيستم!!
سالار شايستگان فرمود: يا عبدالله! انه ليس يخفي علي الرأي ما رأيت ولكن الله لا يغلب علي امره.
بنده خدا! مي دانم كه ديدگاه تو براساس معيارهاي ظاهري درست است اما بر اراده و خواست خدا نمي توان چيره شد. [2] و آنگاه از آن منزلگاه نيز كوچ كرد. [3] .
پاورقي
[1] اين خبر را از ابومخنف از «ابوعلي انصاري» و او از «بکر بن مصعب مزني» آورده است.
تاريخ طبري، ج 5، ص 398؛ ارشاد، ص 222.
[2] در ارشاد اين فراز هم آمده است که فرمود: و الله لا يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقه من جوفي فاذا فعلوا ذلک سلط الله عليهم. من يذلهم حتي يکونوا أذل فرق الامم. به خداي سوگند! اينان دست از من برنميدارند تا اينکه خون مرا بريزند و هنگامي که به اين جنايت بزرگ دست يازيدند، خدا، بيدادگري را بر آنان چيره ميسازد که آنان را به گونهاي به خفت و ذلت کشد که خوارترين جامعهها گردند. ارشاد، ص 223؛ اعلام الوري، ص 232.
[3] اين گزارش را ابومخنف از «لوذان» يکي از تيرهي «بنيعکرمه» و او از يکي از عموهايش آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 399.