بازگشت

منزلگاه هشتم


كاروان نور به منطقه ي «زباله» رسيد. [1] در آنجا «حسين عليه السلام» خبر جانسوز شهادت برادر رضاعي اش، «عبدالله بن يقطر» را دريافت داشت و آنگاه بود كه نوشته اي را برون آورد و براي مردم اين گونه خواند: بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد: فقد أتانا خبر فضيع! قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروة و عبدالله بن يقطر...

هان اي همراهان! گزارشي فاجعه آميز رسيده است كه حكايت از شهادت «مسلم» و


«هاني» و «عبدالله يقطر» دارد. بنظر ميرسد شيعيان ما، ما را در ميدان كارزار با بيداد و شقاوت اموي تنها نهاده و دست از ياري ما شسته اند. از اين رو هر كس از شما مي خواهد بازگردد، مي تواند از همين جا به راه خويش برود كه ما حق و عهدي بر گردن او نداريم.

پس از اين سخن آكنده از راستي و اخلاص مردم دنياپرست به يكباره از گرد آن حضرت پراكنده شدند و راه چپ و راست را در پيش گرفتند و دور شدند و از اينجا بود كه آن گرانمايه ي جهان هستي با ياران راستيني كه از مدينه به همراه داشت و نيز تني چند از ياران جديد، باقي ماند. او بر اين اساس اين كار را انجام داد كه انبوهي از صحرانشينان عرب با اين پندار كه پسر پيامبر به شهري آباد و آزاد از سلطه ي بيداد، كه مردم آن فرمانبردار او هستند رهسپار است، از پي كاروان به راه افتاده بودند؛ و آن سمبل راستگويان عصرها و نسلها، نخواست هيچ كس ندانسته و ناآگاه و بي هدف از پي او برود، از اين رو روشنگري كرد و شرايط را آن گونه كه بود ترسيم نمود تا جز كساني كه دل در گرو عشق حق دارند و با او پيمان خون بسته اند، حركت نكنند.

شب در آن منزلگاه گذشت و سپيده دم بود كه به ياران دستور داد آماده حركت شوند و پس از برداشتن آب فراواني راه خويش را بسوي هدف در پيش گرفتند.


پاورقي

[1] اين خبر را ابومخنف از «ابوجناب کلبي»، او از «عدي بن حرمله اسدي» و او نيز از «عبدالله بن سليم» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 398؛ ارشاد ص 222.