بازگشت

پيام رساني ديگر


سالار شايستگان از آن منزلگاه، پيام رسان آگاه و باايمان ديگري به نام «عبدالله بن


يقطر حميري» [1] را به كوفه و بسوي سفير انديشمند و پروا پيشه اش «مسلم بن عقيل» گسيل داشت. [2] .

سپاه اموي به فرماندهي «حصين» كه در نزديكي كوفه و قادسيه، راهها را مسدود ساخته و عبور مرور را سخت كنترل مي كرد، «عبدالله» را دستگير نموده و به سوي «عبيد» فرستاد.

او گفت بر بالاي كاخ برو و به حسين و پدرش ناسزا بگو و فرود آي تا درباره ي سرنوشتت بيانديشم!

آن جوانمرد خداجو و آزاده بر فراز كاخ شوم اموي گام نهاد و هنگامي كه بر مردم نگونسار كه در پائين قصر تماشاگر شقاوت و بيداد امويان بودند نمودار شد، خروشيد كه:

ايها الناس! اني رسول الحسين بن فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لتنصروه و توازروه علي ابن مرجانة ابن سمية الدعي!

هان اي مردم! من سفير و پيام رسان سالارم حسين عليه السلام هستم! همو كه فرزند گرانمايه ي فاطمه، دخت سرفراز پيامبر خداست. او در راه است و بسوي شهر شما مي آيد. بر شماست كه او را ياري رسانيد و با آمادگي كامل او را بر ضد فرزند بي اصل و تبار «مرجانه» و «سميه» با همه ي وجود مدد كنيد...

«عبيدالله» به دژخيمان دستور داد، او را از فراز قصر به كوچه بيفكنند... و آنان نيز همانند همه ي چاكران ستم و بيداد، فرمان ابليس اموي را به انجام رساندند و آن جوان آزاده با پيكر درهم شكسته در آستانه شهادت قرار گرفت و آنگاه پليدي نابكار به نام «عبدالملك بن عمير»، سر او را از بدنش جدا كرد.



پاورقي

[1] مادر عبدالله، پرستار دوران کودکي حسين عليه‏السلام بود و به همين جهت او را برادر رضاعي آن حضرت خوانده‏اند.

[2] ابومخنف از ابوعلي انصاري و او از «بکر بن مصعب مزني» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 398؛ ارشاد، ص 220.