بازگشت

دومين منزلگاه


عبدالله بن سليم «اسدي» و مذري بن مشعل «اسدي» آورده اند كه: پس از حركت از منزلگاه نخست، راه را پيموديم تا به همراه كاروان حسين عليه السلام به دومين منزلگاه كه «صفاح» نام داشت رسيديم، و در آنجا شاعر بلند آوازه ي عرب «فرزدق» [1] را ديدار كرديم. او نزد سالار شايستگان ايستاد و گفت: سالار من! خداي خواسته ي شما را برآورده و آرزوهايتان را تحقق بخشد.

حسين عليه السلام فرمود: از شهر و مردمي كه آنان را پشت سر نهادي و آمدي اينك گزارش ده و از آنان با ما سخن گوي.

گفت: از كسي كه از روند رويدادها آگاه است پرسيدي، اينك حقيقت را بشنو!


قلوب الناس معك و سيوفهم مع بني امية و القضاء ينزل من السماء و الله يفعل ما يشاء.

واقعيت اين است كه قلبهاي مردم عراق با تو مي باشد، اما شمشيرهايشان بر ضد تو و به سود بني اميه خواهد بود. آنچه اندازه گيري و مقرر شده است از آسمان و از سوي آن تدبيرگر فرزانه ي هستي فرود مي آيد و خداست كه هر چه را بخواهد و مصلحت بنگرد، انجام مي دهد.

آن حضرت فرمود: درست گفتي، راستي كه همه ي كارها به دست خداست و اوست كه هر چه بخواهد انجام مي دهد و پروردگار ما هر روز در كاري است. اگر تقدير او به دلخواه ما فرود آمد او را بر نعمتهاي بي كرانش مي ستاييم و براي سپاس به بارگاه او از خودش ياري مي جوييم، و اگر سرنوشت ميان ما و اميد و آرزوهايمان مانع گرديد، باز هم براي كسي كه در انديشه ي حق و عدالت است و كران تا كران جانش را پرواي خدا نور باران ساخته است، موضوع مهمي نيست.

سپس سالار نيكان مركب خود را به حركت آورد و فرمود: درود بر تو باد، و از يكديگر جدا شدند [2] [3] .


هنگامي كه گزارش آمدن كاروان حسين عليه السلام از مكه بسوي كوفه به «عبيد» رسيد، «حصين بن تميم» فرمانده نظامي خويش را به همراه سپاهي بر سر راه آن حضرت گسيل داشت و او به استقبال كاروان حسين عليه السلام آمد تا در نقطه اي به نام «قادسيه» [4] فرود آمد و سپاهيان خويش را نظام داد و در نقطه حساس گذرگاههاي ورودي گماشت، و بدينگونه راهها را بر آن حضرت بست و در كمين او به انتظار نشست. [5] .


پاورقي

[1] او «همام بن غالب» بود و عموهايش در بصره و در ديوان «زياد بن سميه» ده هزار، ده هزار، بخشش و پاداش مي‏گرفتند. وي از قبيله «بني‏نهشل» و «فقيم» عيبجويي نمود و آنان به «عبيد» شکايت بردند و هنگامي که عبيد او را خواست، گريخت. مدتي خود را به او نشان نمي‏داد. هر گاه او به کوفه مي‏آمد، «فرزدق» به بصره مي‏رفت و هر گاه او به بصره وارد مي‏شد، نامبرده به کوفه باز مي‏گشت، چرا که عبيد، شش ماه را در بصره مي‏گذرانيد و شش ماه در کوفه.

پس از مدتي به حجاز رفت و از شرارت عبيد به «سعيد بن عاص» پناهنده شد و تا مرگ عبيد در آنجا رحل اقامت افکند.

پس از آن به بصره بازگشت و در آنجا زندگي را از سر گرفت. در سال 60 هجري با مادرش به مکه رفت و شايد به همين دليل هم نتوانست به همراه حسين عليه‏السلام در کربلا حضور يابد و به هنگام برخورد با سالار شايستگان حدود 30 بهار از عمرش گذشته بود. او براي «حجاج» نيز شعر سرود و در کاخ «سليمان بن عبدالملک» رفت و آمد داشت و سرانجام در سال 103 هجري از دنيا رفت. تاريخ طبري، ج 2، ص 380 و 394 و 616 و ج 5، ص 242.

[2] اين روايت را ابومخنف از «ابوجناب» و او از «عدي بن حرمله» و او نيز از عبدالله بن سليم، آورده است، تاريخ طبري، ج 5، ص 386.

[3] طبري به نقل از «هشام» و او از «عوانة بن حکم» و او از «بطة بن فرزدق» و او نيز از پدرش آورده است که: در سال 60 هجري به قصد انجام مراسم معنوي و عبادي حج به سوي مکه حرکت کردم و پس از نزديک شدن به مقصد، بناگاه در خارج شهر با حسين عليه‏السلام روبرو شدم که آهنگ رفتن دارد. به او نزديک شدم و گفتم: پدر و مادرم فدايت باد! اي فرزند گرانمايه‏ي پيامبر! چه عاملي شما را ناگزير ساخت که مراسم حج را به پايان بري و با شتاب مکه را ترک کني؟ پاسخ داد:

اگر شتاب نکرده بودم گرفتار مي‏شدم!

آنگاه از ريشه و تبار و شهر ديار من پرسيد که پاسخ دادم از عراق هستم...

فرمود: از مردمي که پشت سر نهاده‏اي برايم بگو!

گفتم: القلوب معک و السيوف مع بني‏اميه، و القضاء بيد الله...

واقعيت اين است که قلبها و دلهاي مردم با شماست، اما شمشيرها در خدمت استبداد اموي، و سرنوشت به دست آفريدگار هستي است.

فرمود: درست مي‏گويي. سپس در مورد دو موضوع حج و نذر، از او پرسشهايي نمودم که با محبت بسيار پاسخ مرا داد. تاريخ طبري، ج 5، ص 386.

[4] از شهرهاي عراق بسوي صحراي حجاز است که به «ديوانيه» شهرت دارد و پيکار قادسيه به فرماندهي «سعد بن ابي‏وقاص» در آنجا روي داد.

[5] اين گزارش را ابومخنف از «يونس به ابي‏اسحاق سبيعي» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 394.