بازگشت

پرچم برافراشته ي هدايت


چهارمين امام نور مي فرمايد:

هنگامي كه از مكه بيرون آمديم، نامه اي از «عبدالله بن جعفر» [1] كه به پدر گرانمايه ام نوشته - و به وسيله دو فرزندش «عون» و «محمد» فرستاده - بود، به دست او رسيد، كه اين گونه بود:


هان اي پسر پيامبر! تو را به خداي يكتا سوگند مي دهم كه وقتي اين نامه را دريافت داشتي از سفري كه در پيش گرفته اي بازگرد، چرا كه نگران آن هستم كه در اين راه خود به شهادت برسي و خاندانت اسير گردند.

اگر تو در اين شرايط كشته شوي، فروغ نورافشان زمين خاموش مي گردد. چرا كه تو پرچم برافراشته ي هدايت جويان و راه يافتگان و اميد راستين ايمان آورندگان هستي. بنابراين در رفتن بسوي عراق شتاب مورز كه من از پي اين نامه به حضورتان شرفياب خواهم شد.

درود بر شما باد!

«عبدالله» پس از گسيل اين نامه خودش نزد «عمرو بن سعيد» رفت و با او در اين مورد، گفتگو كرد و به او گفت: نامه اي به پسر پيامبر بنويس و به او در كنار خانه خدا امان ده و تعهد سپار كه جز بر اساس نيكي و پيوند و روابط دوستانه با او رفتار نخواهد شد و از او تقاضا نما كه از تصميم خويش بازگردد، اميد كه با اين كار شما، اطمينان و اعتمادش جلب گردد و بازآيد و تعهد شما را جدي بگيرد.

«عمرو بن سعيد» پاسخ داد شما هر آنچه مي خواهي بنويس و به من بده تا آن را مهر نمايم. و عبدالله بن جعفر اين گونه نوشت:

به نام خداوند بخشاينده ي بخشايشگر، از عمرو بن سعيد، به حسين بن علي، اما بعد: از آفريدگار تواناي هستي مي خواهم كه شما را از آنچه برايتان رنج آفرين خواهد بود، منصرف ساخته و به آنچه رستگاري و سرافرازي شما در آن است راه نمايد.

به من گزارش رسيده است كه بسوي عراق روان شده ايد، خداي پر مهر شما را از كشمكش با حكومت و مخالفت با آن باز دارد، چرا كه چنين كاري به بهاي جان شما تمام خواهد شد. اينك «عبدالله بن جعفر» و «يحيي بن سعيد» را بسوي شما مي فرستم و تقاضا دارم كه به همراه آن دو نزد ما بازآيي كه در اينجا و در كنار خانه ي خدا در امان خواهي بود و با شما براساس رعايت پيوندها و نيكوكرداري و رعايت حقوق رفتار خواهد شد. خداي توانا را بر اين تعهد گواه، ضامن، مراقب، و وكيل مي گيريم.


درود بر شما باد!

«عبدالله» نامه را آن گونه كه از نظر شما خواننده گرامي گذشت نوشت و نزد «عمرو بن سعيد» آورد و گفت: بيا و اين را مهر نما. و او نامه را مهر زد و آنگاه «عبدالله بن جعفر» و «يحيي بن سعيد» نامه را برداشتند و در ميانه راه خود را به آن حضرت رساندند و نامه را به او تقديم داشتند و خواندند و آن بزرگوار اين گونه پاسخ نوشت.

بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد: «فانه لم يشقاقق الله و رسوله من دعا الي الله عزوجل و عمل صالحا و قال انني من المسلمين؛ و قد دعوت الي الامان و البر و الصلة، فخير الأمان امان الله، و لن يؤمن الله يوم القيامة من لم يخفه في الدنيا، فنسأل الله مخافة في الدنيا توجب لذا أمانه يوم القيامه، فان كنت نويت بالكتاب صلتي و بري فجريت خيرا من الدنيا و الآخرة، و السلام».

بنام خداوند بخشاينده ي بخشايشگر، هر كس مردم را بسوي خداي توانا و مقررات او فراخواند و كار شايسته انجام دهد و بگويد من از مسلمانانم و فرمانبردار خدا هستم با اين كار مخالفت خدا و پيام آور او را نكرده است.

شما مرا امان داده اي و به نيكي و رعايت حقوق من تعهد سپرده اي اما من بر آن هستم كه بهترين امان و آرامش خاطر، امان خداست، و خدا در روز رستاخيز كسي را كه در اين جهان از او حساب نبرده باشد، امان نخواهد داد. از اين رو از خدا خواستاريم كه در اين جهان پروا و ترسي ارزاني دارد كه مايه ي امنيت خاطر ما در روز رستاخيز گردد. اگر از نامه اي كه گسيل داشته اي در انديشه ي نيكي و خوشرفتاري با ما بوده اي، خدا در اين جهان و جهان ديگر پاداشت عنايت كند. والسلام [2] .

و بدينسان آنان با پاسخ حسين عليه السلام به سوي «عمرو بن سعيد» باز آمدند و گفتند: نامه را به او رسانديم و آن را خواند و بسيار كوشيديم كه بازگردد، اما او براي رفتن دليلهايي داشت كه از جمله مي فرمود:


اني رأيت رؤيا فيها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و امرت فيها بأمر ماضي له...

من در رويايي ملكوتي ديده ام كه پيامبر خدا نيز حضور داشت و در آن، فرماني يافته ام كه به اين راه گام سپارم. از اين رو اين راه را خواهم رفت.

از آن حضرت پرسيدند: اين رؤيا چه بود؟

فرمود: آن را به كسي نگفته ام و هرگز نخواهم گفت تا پروردگارم را ديدار نمايم.



پاورقي

[1] او فرزند جعفر طيار قهرمان نامدار اسلام است. در پيکار جمل به همراه اميرمؤمنان بود و او را در بازگردانيدن عايشه به مدينه ياري کرد.

اميرمؤمنان در مسايل جاري با او به مشورت مي‏نشست و به اشاره او بود که آن حضرت، برادر مادري وي، «محمد بن ابي‏بکر» را به استانداري مصر گسيل داشت. او در صفين نيز حضور داشت و به عنوان فدايي راه و رسم عادلانه آن حضرت پيشاپيش او گام مي‏سپرد. در قيام حضرت مجتبي بر ضد امويان نيز او، آن حضرت را ياري کرد و با آن بزرگوار به مدينه بازگشت و پسران قهرمانش محمد و عون در کربلا به همراه سالار شايستگان بودند و هنگامي که خبر شهادت آن دو به او رسيد، گفت:

و الله لو شهدته لا حببت الا افارقه حتي اقتل معه. به خداي سوگند! اگر افتخار حضور و همراهي حسين عليه‏السلام را داشتم هرگز او را رها نمي‏ساختم تا با او جان را نثار دوست نمايم. تاريخ طبري، ج 4، ص 510 و 554 و ج 5، ص 148 و 165 و 466.

[2] ابومخنف، از حارث بن کعب، و او نيز از چهارمين امام نور آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 388.