بازگشت

فرماندار مكه


هنگامي كه حسين عليه السلام از مكه حركت كرد، فرستادگان فرماندار مكه، «عمرو بن سعيد» [1] به فرماندهي «يحيي بن سعيد»، راه را بر او گرفتند و گفتند بازگرد؟ به كجا مي روي؟ اما حسين عليه السلام سر باز زد و تازيانه هاي دو طرف به كار گرفته شد و حسين عليه السلام راه خويش را گشود و رفت.

آنان به او ندا دادند كه ألا تتقي الله! تخرج من الجماعة و تفرق بين هذه الامة!

هان اي حسين! آيا از خدا پروا نمي داري كه ميان امت پيامبر بذر پراكندگي


مي افشاني؟!

حسين عليه السلام سخن خدا را تلاوت و تفسير كرد كه مي فرمايد!

«لي عملي و لكم عملكم انتم بريئون مما اعمل و انا بري مما تعملون.» [2] و [3] .

اگر تو را دروغگو شمردند، بگو؛ عمل من براي من و عمل شما براي شماست. شما از آنچه من انجام مي دهم بيزاريد و من نيز از آنچه شما انجام مي دهيد، بيزارم.


پاورقي

[1] او اموي مسلک و سخت شيفته قدرت بود و به همين دليل با خاندان وحي و رسالت هماره سر ناسازگاري داشت و با نام و نشان و ياران و دوستداران آنان مبارزه مي‏کرد و بر آنان ستم مي‏نمود و براي محو نام بلندشان از هيچ فرومايگي پروا نداشت.

هنگامي که در مدينه به اريکه قدرت تکيه زد، «عبيدالله بن ابي‏رافع» را که مدتي منشي اميرمؤمنان و دستيار او بود فراخواند و به او گفت: سالار تو کيست؟

ابورافع پاسخ داد: پيامبر خدا... و او با شنيدن اين پاسخ، يکصد تازيانه بر او زد و دگرباره پرسيد سالارت کيست؟

او پاسخ داد: پيامبر خدا! و او دگرباره يکصد تازيانه بر او نوشت...

و آنقدر اين پرسش و پاسخ را تکرار کرد و هر بار بر آن بنده خدا تازيانه زد که «عبيدالله» به ناگزير گفت سالارم شما هستي! و آنگاه رهايش ساخت. به همين جهت هنگامي که «عبدالملک» بر او خشم گرفت و وي را کشت، «عبيدالله» با سرودن شعري قاتل او را ستود. تاريخ طبري، ج 3، ص 170 و ج 4، ص 153.

[2] سوره 10، آيه 41.

[3] ابومخنف از حارث بن کعب و او از عقبة بن سمعان آورده است که...

تاريخ طبري، ج 5، ص 238.