بازگشت

گفتگوي عمر بن عبدالرحمن


نامبرده [1] مي گويد هنگامي كه حسين عليه السلام آماده ي حركت بسوي عراق گرديد، در كنار خانه ي خدا به محضر مبارك او شرفياب شدم و پس از ستايش يكتا آفريدگار هستي گفتم:

عموزاده گرانقدر: به محضر شما شرفياب شده ام تا چيزي را به عنوان خيرخواهي و ارادت به شما يادآور گردم، اينك اگر مرا خيرخواه و درست انديش مي داني ديدگاهم را برايت بازگويم و گرنه از گفتارم بگذرم و به راه خود بروم؟

آن گرانمايه ي جهان هستي فرمود: نظرت را بگو، به خدا سوگند من شما را بدانديش و زشت خواه و زشت كردار نمي نگرم.

گفتم: من شنيده ام كه شما آهنگ عراق نموده ايد و من از اين سفر براي شما بيمناكم.


چرا كه شما آهنگ شهر و دياري را نموده اي كه داراي حكمرانان و كارگزاران است و آنان نيز ثروتهاي جامعه را به كف دارند و مردم نيز بردگان درهم و دينارند، از آن هراسانم كه هم كساني شما را دعوت نموده و پيمان همكاري و همراهي و ياري رساني با شما را بسته اند و هم آنانكه شما را بيشتر از دشمنانت دوست مي دارند، هر دو گروه سرانجام به جنگ با تو برخيزند.

آن حضرت: فرمود عموزاده ي خيرخواه! خداي به تو پاداش نيك ارزاني دارد، من مي دانم كه شما از سر مهر و نيك انديشي و خيرخواهي آمده اي، و سخناني خردمندانه نيز بر زبان راندي؛ بنابراين اگر به كار بستن ديدگاه تو برايم ممكن باشد يا راي و نظرت را به كار نبندم، بهرصورت و هر چه پيش آيد، تو از ديدگاه من ستوده ترين مشاور و خيرخواه ترين اندرزگو خواهي بود [2] .


پاورقي

[1] «عمر بن عبدالرحمن بن حارث مخزومي» فردي است که «عبدالله بن زبير» در سال 66 و روزگار «مختار» او را به استانداري کوفه برگزيد.

[2] اين روايت را هشام از ابومخنف و او از صقعب و او نيز از عمر بن عبدالرحمن آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 382.