بازگشت

ديدار و گفتگوي ديگر


شب از راه رسيد و «ابن عباس» شبانگاه يا بامداد آن شب دگرباره به محضر حسين عليه السلام شرفياب شد و گفت: هان اي عموزاده ي عزيزم! من سخت مي كوشم كه شكيبايي ورزم اما نمي توانم، چرا كه اين سفر را براي شما سخت خطرخيز مي نگرم و بر جان گرامي شما ترسانم.

واقعيت اين است كه مردم عراق، مردمي فريبكارند، به آنان نزديك مشو؛ اگر ديدگاه مرا مي پذيري در همين شهر رحل اقامت افكن، چرا كه تو سالار مردم حجاز هستي و از همين جا به مردم عراق بنويس كه اگر براستي همانگونه كه مي گويند خواهان و دوستدار شمايند، دشمن خويش را برانند و آنگاه شما به شهر و ديار آنان روان شو.

اگر بهر صورت مي خواهي از اينجا بروي پس بسوي «يمن» حركت كن، چرا كه آنجا سرزمين پهناوري است كه دژهايي تسخيرناپذير و دره هايي ژرف دارد و دشمن به آساني نمي تواند به شما دست يابد. افزون بر آن در آنجا دعوت توحيدي و عدالت خواهانه و ضد استبدادي خويش را بهتر و آسانتر مي تواند به گوشها برساني و گوشهاي


شنواي حق، بهتر در آنجا خواهي يافت. و من بر اين اميد و انديشه ام كه در آنجا آنچه را در انديشه اش هستي و دوست مي داري بدون فشارها و رنجهاي توانفرسا، آن را به دست آوري.

حسين عليه السلام در پاسخ او فرمود: عموزاده! به خداي سوگند من مي دانم كه شما خيرخواهي پرمهر و بامحبت هستي و نگران من! اما همين اندازه بدان كه من تصميم خويش را گرفته و آهنگ حركت نموده ام.

او گفت: اگر چنين است پس بانوان و كودكان خويش را به همراه مبر، چرا كه به خداي سوگند بر شهادت تو و اسارت خاندانت بيمناكم [1] .


پاورقي

[1] اين گزارش را «ابومخنف» از «حارث بن کعب» و او نيز از «عقبه بن سمعان» آورده است. تاريخ طبري، ج 5،ص 383.