بازگشت

بازداشت مختار


روز ديگري از راه رسيد و چون آفتاب بالا آمد، درب بارگاه ستم عبيد گشوده شد و


مردم نگونسار اجازه يافتند كه اميرشان را ببينند. مختار نيز در آن غوغاي كوفه همراه مردم به ديدار «ابن زياد» رفت و او با ديدن مختار، وي را فراخواند و گفت: تو بودي كه مردم را شورانده و يار و ياور فراهم مي آوردي تا مسلم را ياري كني!

پاسخ داد: من چنين كاري نكرده ام بلكه ديشب از بيرون شهر كوفه آمده و زير پرچم امان «عمرو بن حريث» وارد گشته و شب را در آنجا مانده ام. و از پي او «عمرو» پيش آمد و سخن او را گواهي كرد. با اين وصف عبيد با چوبي كه در دست داشت بگونه اي وحشيانه بر چهره ي مختار زد كه پيشاني و پلك چشم او شكافت و واژگون شد. و گفت: اين براي تو زيبنده است و نعره برآورد كه اگر «عمرو» سخنانت را گواهي نمي كرد، گردنت را مي زدم. و آنگاه دستور بازداشت او را داد و از پي آن به زندانش بردند و تا پايان رويداد جانسوز كربلا و شهادت حسين عليه السلام در زندان بود [1] .


پاورقي

[1] ابومخنف از نضر بن صالح آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 561.