چهارمين شهيد
از پي آن بنده خدا، مرد ديگري به نام «عماره ازدي» را آوردند او از كساني بود كه آهنگ ياري «مسلم» را نموده و در راه پيوستن به او و يارانش بازداشت شده بود.
«عبيد» به او گفت: شما از كدام قبيله اي؟
پاسخ داد: از قبيله «ازد»
گفت: او را ميان تيره و تبارش ببريد و همانجا گردنش را بزنيد كه جلادان اموي چنين كردند. [1] .
پاورقي
[1] اين داستان را «ابومخنف» از «صعقب بن زهير» و او نيز از «عون بن ابيجحيفه» روايت کرده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 387.