بازگشت

شهادت مسلم


سپس گفت: او را بر بام كاخ استانداري ببريد و همانجا گردنش را بزنيد و آنگاه پيكرش را از پي سرش به پائين بيفكنيد.

«مسلم» رو به «محمد بن اشعث» نمود و گفت: هان اي پسر «اشعث»! به خداي سوگند اگر به من امان نداده بودي هرگز دست از پيكار برنمي داشتم، تو بودي كه به من امان دادي اينك بپاخيز و از كسي كه امانش داده اي مردانه دفاع كن، چرا كه حرمت و حقوق تو شكسته و پايمال مي گردد [1] .

«محمد بن اشعث» پيش آمد و جريان زخمي شدن «مسلم» و ضربات او به «بكير بن حمران» و امان دادن خودش به او را، به «عبيد» گزارش كرد و خاطرنشان ساخت كه من به او امان داده ام... اما او گفت: تو را چه به امان دادن؟ مگر تو را براي امان دادن به او گسيل داشته بودم؟


تو را گسيل داشتم كه او را نزد من بياوري نه امانش دهي؛ و آن تيره بخت فرومايه سكوت كرد و ديگر چيزي نگفت [2] .

آنگاه «ابن زياد» آن كسي كه «مسلم» سر و شانه اش را براي دفاع از خود، هدف قرار داده كجاست؟ او را فراخواندند و به او گفت: اينك بر بام قصر برو و گردن مسلم را بزن و انتقام خود را از او بگير!

«مسلم» را بر بام آن كاخ شوم بردند و او هم چنان خدا را ياد مي كرد و بزرگ مي داشت و از او آمرزش مي طلبيد و به فرشتگان و پيام آوران خدا درود مي فرستاد و مي گفت:

اللهم احكم بيننا و بين قوم غرونا و كذبونا و أذلونا.

بار خدايا ميان ما و مردمي كه ما را فريب دادند و به ما دروغ گفتند - و آنگاه در بحراني ترين شرايط دست از ياري ما برداشته و ما را به اين روز انداختند - داوري فرما!

«بكير بن حمران» بر بام قصر، او را به سوي نقطه اي برد كه اينك جايگاه قصابهاست [3] و در همانجا گردنش را زد و نخست سر مقدسش را به پائين افكند و آنگاه از پي آن جسدش را، و خود از بام فرود آمد. [4] .

«عبيد» پرسيد: او را كشتي؟

گفت: آري!

پرسيد به هنگامي كه او را بالا مي بريد چه گفت:

پاسخ داد: زبانش به نام و ياد خدا مي چرخيد و طلب آمرزش مي نمود و در آخرين لحظات نيز نيايشگرانه گفت: بارخدايا ميان ما و مردمي كه به ما دروغ گفتند و ما را


فريب دادند و اين گونه به اسارت دشمن سپردند و به كشتن دادند، خودت داوري كن!

و من هم به او گفتم: پيش بيا و ضربتي سخت به او زدم كه از پا درنيامد، ضربت دوم را بر او فرود آوردم كه جان به جان آفرين داد!

و آنگاه سرش را براي «عبيد» آورد [5] .

«عمر بن سعد» رو به «ابن زياد» نمود و گفت: مي داني «مسلم» به من چه گفت؟

و از پي آن، همه ي وصيت هاي آن حضرت را باز گفت.

«عبيد» به منظور تحقير او گفت: هيچ انسان امانتدار و درستكاري خيانت نمي كند اما گاه چنين پيش مي آيد كه عنصري خيانتكار را امانتدار مي پندارند [6] و او را امين قرار مي دهند و بهر حال آنچه مال توست از آن تو باشد و مي تواني طبق تمايل خويش رفتار كني. اما درباره ي حسين، اگر او آهنگ كوفه نداشته باشد ما نيز با او كاري نداريم اما اگر با ما كار داشته باشد او را رها نخواهيم ساخت. و در مورد پيكر «مسلم» نيز، هنگامي كه ما او را كشتيم به پيكرش كاري نداريم كه با او چه كنند.


پاورقي

[1] ابومخنف از «سعيد بن مدرک بن عمارة» و او نيز از نيايش «عمارة بن عقبه» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 367.

[2] اين روايت را ابومخنف از جعفر بن حذيقه آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 375.

[3] در «ارشاد»، بازار کفاشها و در «مقتل خوارزمي»، ص 215 بازار قصابها و در ص 214 ميدان فروش گوسفندان، آمده است.

[4] ابومخنف از سعيد بن مدرک آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 367.

[5] ابومخنف از «صقعب» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 378.

[6] «ابن‏سعد» هنگامي که ديد جلاد اموي از برده‏اش در مورد آخرين سخن مسلم پرس و جو نمود، براي تقرب به وي، از سر تملق و چاپلوسي پيش از پرسش او از وصيت مسلم، به بيان آن پرداخت!! و «عبيد» نيز او را خيانتکار خواند. آري عناصر خيانتکار اين‏گونه به پاداش خود مي‏رسند.