بازگشت

وصيت مسلم به محمد بن اشعث


آنگاه رو به سركرده ي آن گروه، «محمد بن اشعث» نمود و گفت: هان اي بنده ي خدا! چنين مي نگرم كه تو توان دفاع از امان خويشتن را نخواهي داشت، آيا مي توان از تو اميد نيكي داشت؟

سپس افزود: اين گريه و اندوه من بدان سبب است كه سالارم حسين عليه السلام، چون امروز و يا فردايي بسوي اين شهر روان مي گردد، آيا مي تواني كسي را بسوي او گسيل داري كه پيام مرا بسوي او برد و از زبان من بگوئي؛ «مسلم» هنگامي مرا بسوي شما گسيل داشت كه در زنجير اسارت، در آستانه ي شهادت بود و مي گفت: سالار من! با خاندان خويش از راه بازگرد. مباد، وعده هاي مردم كوفه را باور كني كه اينان همان مردم روزگار پدرت، اميرمؤمنان مي باشند كه از دست اينان آرزوي مرگ و يا شهادت داشت.

آري، مردم اين شهر به دروغ شما را دعوت كردند و با من نيز از در فريب و نيرنگ درآمدند و روشن است، كسي كه به او دروغ گفته و دروغ وعده داده باشند، در آن مورد، ديدگاه درستي نخواهد داشت.

«محمد بن اشعث» پاسخ داد: به خداي سوگند كه پيام تو را خواهم رساند و به امير كوفه نيز خواهم گفت كه تو را امان داده ام. [1] .


پاورقي

[1] اين خبر را «ابومخنف» از «قدامة بن سعيد... ثقفي» و او نيز از نياي خود «زائده» گزارش کرده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 372.