بازگشت

ديدگاه مختار


«عبدالرحمن بن ابي عمير» مي گويد: من نزد «عمرو بن حريث» نشسته بودم كه «هاني بن حيه» جريان را به او گزارش كرد و او به من گفت: برخيز و به عموزاده ات بگو، مسلم بن عقيل نمي داند كه شما كجا هستي، با نشان دادن خويش به كار، براي خودت درست نكن و به وي امكان نده كه تو را به ياري خويش بخواند.

«زائده بن قدامه» بسوي «عمرو» جست و گفت: من مختار را مي آورم با اين شرط كه در امان باشد!

«عمرو» گفت: او از نظر من در امان است و اگر موضوع به «عبيد» هم رسيد نزد او بسود مختار گواهي داده و امنيت اش را تضمين مي كنم.

«زائدة» گفت: با اين بيان به خواست خدا جز خير و نجات او در پيش نخواهد بود.

«عبدالرحمن» مي گويد: به همراه «زائده» بسوي مختار رفتيم و موضوع را با او در ميان نهاديم و به او سوگند داديم كه براي خود كار درست نكند. به همين جهت به همراه ما به «عمرو بن حريث» وارد شد و پس از سلام، شب را نزد او به بامداد آورد. [1] .

و نيز «عبدالرحمن» آورده است كه: كثير بن شهاب به «عبدالاعلي بن يزيد» برخورد نمود كه سلاح برگرفته و به ياري مسلم مي رفت. او را بي درنگ دستگير نموده و نزد «عبيد» برد و جريان را به او گزارش كرد.

عبيد پرسيد: آهنگ كجا داشتي؟

گفت: بسوي شما مي آمدم.


اما او نپذيرفت و دستور داد زنداني اش كنند. [2] .


پاورقي

[1] اين خبر را ابومخنف از «نضر بن صالح» و او نيز از «عبدالرحمن ثقفي» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 570.

[2] ابومخنف از «ابوجناب کلبي»، تاريخ طبري، ج 5، ص 369.