بازگشت

نمايشنامه ي خيانت اشراف


سردمداران قبايل از فراز كاخ استانداري بر مردم نمودار شدند و پيش از همه «كثير بن شهاب» سخن آغاز كرد و گفت:

هان اي مردم! به خانه هاي خويش و نزد خاندان خود بازگرديد و به بدي و خشونت شتاب مگيريد و جان خود را به كام مرگ و نابودي نيفكنيد.

مردم! اين سپاهيان اميرمؤمنان «يزيد» است كه از شام مي رسد. بدانيد كه «امير» عهد كرده است كه اگر شمايان امروز را تا شب هنگام به حالت پيكار بر ضد نظام ثابت قدم بمانيد و به خانه هاي خود باز نگرديد، خاندان و نسل شما را از حقوق و مزاياي زندگي محروم سازد و پيكارگرانتان را بدون حقوق در جبهه هاي شام پراكنده كند، عهد كرده


است كه سالم را به جاي بيمار، و حاضر را به جاي غايب بازداشت كند تا همه ي شما كيفر عملكرد خويش و مزه ي شورش بر ضد حكومت را بچشيد و بنگريد.

پس از او، ديگر سردمداران نيز هر كدام سخناني بسان او بر زبان آوردند و بر كوره فريب و دجالگري نظام شوم اموي دميدند.

هنگامي كه مردم سخنان اشراف خيانتكار خويش را كه در قالب دلسوزي و خيرخواهي نيز بيان مي شد، شنيدند، در تصميم خويش متزلزل شده و راه پراكندگي گشوده شد و بازگشت به خانه ها آغاز گرديد. [1] كار بتدريج به جايي رسيد كه زن بود كه از راه مي رسيد و دست فرزند و برادر خويش را مي گرفت و مي گفت: به خانه ات بازگرد... ديگران كه در اينجا هستند كافي است. و مرد بود كه مي آمد و دست فرزند و يا برادر خود را مي گرفت و مي گفت: پسرم! بازگرد! فردا سپاه شام از راه مي رسد... شما از پيكار و درگيري و خشونت، چه مي جويي؟ و بدينسان آنان را با خود مي برد. [2] .

«محمد بن اشعث» به دستور «ابن زياد» با گروهي حركت كرد و در نزديك خانه هاي قبيله «بني عماره» استقرار يافت و «عماره ي ازدي» را كه سلاح برگرفته و آهنگ پيوستن به ياران «مسلم بن عقيل» را داشت بازداشت كرد و به كاخ شوم اموي برد و در آنجا به زندانش فرستادند.

«مسلم» با آگاهي از جريان، «عبدالرحمن شبامي» [3] را از مسجد به پيكار با او فرستاد و آن عنصر خيانتكار با ديدن ياران حق فرار را برقرار برگزيد.

از دگر سو يكي از سركردگان سپاه ابن زياد به نام «قعقاع بن شور» از ناحيه «عوار»


بر ياران مسلم يورش آغاز كرد [4] و به «محمد بن اشعث» پيام فرستاد كه من حمله را شروع كرده ام نگران نباش... و آنگاه او نيز عقب نشيني كرد.

و از جانب سوم «شبث بن ربعي» به جنگ ياران «مسلم» آمد و پس از اندك پيكار و درگيري با آنان، گفت: تا شامگاه در انتظار بمانيد، همه ي اينان پراكنده خواهند شد، و «قعقاع» به او گفت: تو راه مردم را مسدود ساخته اي، از سر راهشان كنار برو خود پراكنده خواهند شد.


پاورقي

[1] اين گزارش را ابومخنف از «سليمان بن ابي‏راشد» و او نيز از «عبدالله بن حازم» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 370.

[2] ابومخنف اين روايت را از «مجالد بن سعيد» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 371.

[3] ابومخنف از ابوجناب کلبي آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 369.

[4] اين گزارش را «هارون بن مسلم» از «علي بن صالح» و او نيز از «عيسي بن يزيد» آورده است.

تاريخ طبري، ج 5، ص 381.