احضار هاني
جلاد تبهكار اموي در پي نقشه ي ابليسي اش روزي از همپالگي هايش پرسيد:
مالي لا اري هانئا؟
چرا «هاني» را در اينجا نمي نگرم؟
اطرافيانش گفتند: گويي بيمار است و از خانه خارج نمي شود.
پس از اين گفتگو، سه تن به نامهاي: «محمد بن اشعث» [1] ، «اسماء بن خارجه»، و
«عمرو بن حجاج» - برادر همسر «هاني» را، فراخواند و پرسيد: چرا «هاني» نزد ما نمي آيد؟
آنان پاسخ دادند خداي تو را به صلاح آورد ما از اين موضوع خبري نداريم، گويي بيمار است.
گفت: به من گزارش شده است كه او سلامتي خود را بازيافته و بر در سراي خويش مي نشيند اينك به سراغ او برويد و ضمن ديدار او، هشدارش دهيد كه مسؤوليت خويش را در برابر حكومت وانگذارد؛ چرا كه من هرگز دوست نمي دارم كه چهره هايي
از سران و بزرگان عرب در نظر من تباه شده و ارزش خود را از دست بدهند. [2] .
پاورقي
[1] اين نگونسار همان کسي است که «زياد» از او خواست تا «حجر بن عدي» را که از بزرگان کوفه و قبيلهي او بود، نزد وي ببرد. و حجر از او خواست که از «زياد» برايش امان بگيرد تا خود نزد معاويه رفته و نظر او را در مورد خويش بنگرد. و او اين پيشنهاد حجر را پذيرفت اما در عمل سرانجام او را به اسارت جلادان اموي افکند. به همين جهت «عبيدهي کندي» در مورد خيانت او به حجر و مسلم، وي را بباد نکوهش گرفته و چنين ميسرايد:
سلمت عمک لم تقاتل دونه...
عموي خويش را بيآنکه برايش پيکار کني، تسليم بيدادگران کردي و براي نجات او دست به کارزار نزدي، در صورتي که اگر تو و بازيگريات نبود، آنان به وي دست نمييافتند.
و نيز سفير حسين عليهالسلام و نمايندهي خاندان رسالت را به شهادت رسانده و سلاح و امکانات او را به تاراج بردي.
او پرچم اماني از سوي عبيد برافراشت تا هر آن کس را که سر در خط فرمانش داشت از ياري مسلم باز دارد. اما عبيد براي پيکار با مسلم او را به فرماندهي گروهي از قبيلهي «قيس» برگزيد. چرا که هيچ قبيلهي آگاه و آيندهنگري خوش نداشت دستش به خون آن حضرت آغشته شود.
«محمد بن اشعث» به مسلم امان داد اما عبيد امان او را نپذيرفت و در مورد نجات «هاني» تلاش کرد، اما خواستهاش پذيرفته نشد.
او از سرکردگان سپاه يزيد در کربلا بود و پس از رويداد جانسوز عاشورا نيز لحظهاي آرامش نيافت تا سرانجام به دست طرفداران مختار به کيفر شقاوت خود رسيد. تاريخ طبري، ج 5، ص 363 و 369 و 373 و 375 و 378 و ج 6، ص 104.
[2] اين گزارش را ابومخنف از «معلي» و او نيز از «ابووداک» آورده است. و نيز «مجالد بن سعيد» و «حسن بن عقبه» و «نمير بن وعله» اين خبر را از ابووداک روايت کردهاند. تاريخ طبري، ج 5، ص 361.