بازگشت

نقش ويرانگر يك جاسوس پليد


«ابن زياد» برده اي به نام «معقل» داشت كه عنصري بازيگر و سخت فريبكار بود. عبيد او را فراخواند و گفت: هان اي معقل! اينك سه هزار درهم زر برگير و براي يافتن مسلم و اقامتگاه او تلاش كن، و ياران او را نيز شناسايي نما. آنگاه كه كسي از آنان را يافتي بگو اين سه هزار درهم را براي هزينه ي پيكار با دشمنان آورده ام و بگو خود از دوستداران خاندان پيامبري و چنان نقش، بازي كن كه اعتماد آنان را به خود جلب نمايي و چيزي را از تو پوشيده ندارند. بامداد و شامگاه نزد آنان رفت و آمد كن و بكوش آن گونه كه بايد گزارش تهيه كني.

اين جاسوس پليد به مسجد جامع رفت و نزد «مسلم بن عوسجه» [1] كه در حال نماز بود نشست و از ديگران شنيد كه او براي سالارش حسين عليه السلام بيعت مي گيرد. نزد او ماند تا نمازش به پايان رسيد و با فريبكاري بسياري گفت: هان اي بنده خدا! من يكي از مردم شام هستم و از تيره و تبار و وابسته به «ذوالكلاع» مي باشم. خدا به من نعمت مهر و ارادت به خاندان وحي و رسالت و دوستي دوستداران آنان را ارزاني داشته است، اينك سه هزار درهم نزد خود دارم و بر آن هستم تا يكي از مردان هاشمي را كه شنيده ام به كوفه آمده و براي پسر پيامبر بيعت مي گيرد بيابم و اين پول را به او تقديم دارم، آري در اين انديشه بودم كه كسي مرا سوي او راه نمايد، اما تاكنون به هدف نرسيده ام، در اين مسجد نشسته و در غم اندوه خود بودم كه برخي از مردم باايمان مرا بسوي تو راه


نمودند و گفتند تو او را مي شناسي و از اقامتگاه او باخبري، اينك تو را به خداي سوگند كه اگر چنين است اين پول را بگير و مرا نزد فرستاده سالارم حسين عليه السلام راه نما، تا خود نيز به او دست بيعت دهم. و اگر هم مي خواهي هم اكنون پول را بگير و از من براي او بيعت نيز بستان و آنگاه مرا به ديدار او ببر.

«مسلم بن عوسجه» گفت: خداي را به پاكي مي ستايم و سپاس مي گويم كه نزد من آمدي و شادمان هستم كه به خواسته ات رسيده اي و خدا بوسيله تو و كساني چون تو خاندان پيامبرش را ياري مي كند. اما برايم بسيار گران است و از شرارت اين جلاد خون آشام مي ترسم كه پيش از رسيدن به خواسته ات مرا شناخته اي!

آنگاه پيش از آنكه كاري انجام دهد از او بيعت گرفت و عهد و پيمان سخت با او بست كه هماره خيرخواه خاندان رسالت و رازدار آنان باشد. و او هم سوگندها و پيمانها و تعهدها را پذيرفت. پس او را به خانه برد و گفت روزهايي چند در خانه من بمان تا از آن كه مي خواهي برايت اجازه و وقت ديدار بگيرم.

آري «مسلم بن عوسجه» به همراه ديگر دوستداران خاندان رسالت نزد مسلم رفت و آمد داشت و براي او نيز وقت ديدار مي گرفت و پس از آن رفت و آمد، اين جاسوسي فريبكار به نزد مسلم آغاز شد. [2] .


پاورقي

[1] هنگامي که نامبرده به شهادت رسيد و برخي از اطرافيان «شبث» فرياد شادي سردادند، او فرياد برآورد که: مادرانتان در مرگتان بگريند! چهره‏هاي بزرگ خود را به دست خويشتن مي‏کشيد و شخصيت خود و جامعه‏ي خود را در برابر ديگران به ذلت وادار مي‏سازيد، آنگاه فرياد شادي سرمي‏دهيد که مردي چون مسلم بن عوسجه را کشته‏ايد!؟

به خداي سوگند او در ميان امت از جايگاه رفيع برخوردار بود. او را در پيکار آذربايجان ديدم که پيش از رسيدن سواران مسلمان، شش تن از شرک‏گرايان تجاوزکار را از پا درآورد... آيا براي کشتن بزرگمردي چون او فرياد شادي سرمي‏دهيد!؟.

[2] اين گزارش را ابومخنف از «معلي» و او نيز از «ابوسواک» آورده است.؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 361؛ ارشاد، ص 207.