بازگشت

نامه ي اموي مسلكان به يزيد


پس از پاسخ «نعمان» و عدم گرايش او به خشونت و كشتار، «عبدالله بن مسلم» از مسجد بيرون رفت و نامه اي اين گونه به ديكتاتور تبهكار اموي يزيد نوشت:

اما بعد: بهوش باشيد كه «مسلم بن عقيل» از سوي سالارش حسين وارد كوفه شده و دوستداران خاندان وحي و رسالت آزادانه با او براي حسين بيعت مي كنند، از اين رو اگر براستي كوفه را مي خواهيد مردي پرتوان به اين شهر گسيل داريد تا فرمانتان را به


انجام رساند، و بسان خودتان با مخالفان شما برخورد كند. چرا كه استاندار كنوني شما «نعمان»، مردي ناتوان است و شايد هم خود را به ناتواني مي زند.

پس از آن عنصر تبهكار، «عمارة بن عقبه» [1] و «عمر بن سعد» [2] نيز نامه اي بسان آن نامه، به شام نوشتند. [3] .



پاورقي

[1] وي برادر «وليد بن عقبه» مي‏باشد... از کساني که در پرونده‏سازي بر ضد «حجر بن عدي» گواهي داد و جزء اشراف خيانتکاري است که به هنگام شهادت مسلم، در کاخ عبيد بود، و نزد او بر ضد مختار نيز توطئه کرد. تاريخ طبري، ج 2، ص 64 و ج 4، ص 274 و ج 5، ص 570 و 236.

[2] مادرش «بشري» دختر «قيس»، از اسيران کفرگرايان پس از رحلت پيامبر است. از اين رو مي‏توان ولادت او را آغاز دهه‏ي دوم هجرت دانست. از کساني است که بر ضد «حجر» گواهي داد و به همراه گروهي، نامه‏اي به يزيد نوشت و در مورد تلاشهاي اصلاحگرانه‏ي مسلم هشدار داد.

او براي خوش خدمتي به «عبيد» وصيت مسلم را فاش ساخت، اما از سوي ابن‏زياد مورد تمسخر و نکوهش قرار گرفت. و در رويداد غمبار کربلا حدود پنجاه ساله بود.

خود و پسرش بدست مختار کشته شدند و سرشان بسوي «محمد بن حنفيه» گسيل گرديد. مختار پس از کشتن آنان گفت: به پروردگار کعبه سوگند! اگر سه چهارم قريش را از دم تيغ بگذرانم هرگز با انگشتي از انگشتان حسين عليه‏السلام برابري نمي‏کند. تاريخ طبري، ج 269، 5 و 356 و 375 و 377 و ج 6، ص 102.

[3] يزيد پس از دريافت نامه‏هاي دار و دسته‏ي اموي از کوفه، «سرجون» را - که برده زاده و برده صنعتي رومي تبار و کاتب و منشي پدرش معاويه بود - فراخواند و گفت: طبق گزارشات رسيده، حسين رهسپار کوفه است و مسلم در آنجا مردم را به بيعت با او فرامي‏خواند و به من گزارش شده است که «نعمان» عنصري سست اراده و در گفتار و رفتار براي ما نامطلوب است، اينک با عراق چه بايد کرد؟

سرجون پاسخ داد: اگر معاويه زنده شود، آيا ديدگاه او را مي‏پذيري؟ گفت: چرا نه!

سرجون نامه‏اي که در آن راه حل مشکلات آينده‏ي کوفه و گماشتن «عبيد» براي سرکوبي هر نوع قيامي در آنجا بود، به او داد. و يزيد با اينکه بر «ابن‏زياد» خشم گرفته بود، او را براي اين شقاوت برگزيد.

بر اين اساس بود که يزيد «مسلم بن عمرو باهلي» را با حکم عمارت عراق بنام عبيد، به همراه اين نامه بسوي او گسيل داشت.

«اما بعد: هان اي عبيدالله! پيروان ما از کوفه گزارش کرده‏اند که «ابن‏عقيل» به آنجا آمده و گروه‏هايي را گردآورده تا نظام جامعه و يکپارچگي آن را هدف قرار دهد و درهم نوردد. با دريافت نامه‏ام بي‏درنگ بسوي کوفه حرکت کن و در آنجا بسان جستجوگري در پي يافتن مهره‏اي گم شده است، او را بجوي و پس از دستگيري‏اش، وي را به زندان يا تبعيد و يا اعدام محکوم ساز.»

نامه‏رسان دربار دمشق اين نامه را به «عبيد» رسانيد و او نيز پس از آمادگي، بي‏درنگ بسوي کوفه حرکت کرد. اين گزارش با اندک تفاوت بوسيله‏ي «عمار دهني» از پنجمين امام نور نيز روايت شده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 357 230 و ج 6، ص 180.