بازگشت

ورود مسلم به كوفه


سفير انديشمند و پرواپيشه حسين عليه السلام پس از پيمودن راهي طولاني، با همراهانش وارد كوفه شد. و در خانه «مختار» [1] فرود آمد.


رهروان خاندان وحي و رسالت به او روي آوردند و آمد و شد شيعيان آغاز شد.

هنگامي كه انبوهي از مردم نزد او گرد آمدند، نامه جانبخش سالارش حسين عليه السلام را براي آنان خواند، و آنان با نثار اشك شوق، گريه سر دادند.

از ميان آنان مردي به نام «عابس شاكري» به پا خاست و ضمن ستايش آفريدگار تواناي هستي و خوشامدگويي به سفير سالار شايستگان گفت:

فاني لا اخبرك عن الناس، و لا أعلم ما في أنفسهم، و ما اغرك منهم، و الله لا حدثنك عما أنا موطن نفسي عليه؛ و الله لأجيبنكم اذا دعوتم، و لا قاتلن معكم عدوكم، و لا ضربن بسيفي دونكم حتي القي الله، لا اريد بذلك الا ما عند الله.

من از ژرفاي جان مردم به شما خبر نمي دهم و نمي دانم كه اينان در دل خويش چه دارند و چگونه مي انديشند، از اين رو وعده اي خوشايند و فريبنده به شما نمي دهم، به خداي سوگند من تنها درباره آنچه خود در دل دارم و بر آن پاي بند خواهم بود و هم اكنون تصميم گرفته ام سخن مي گويم:

من از هم اكنون تا زنده هستم هنگامي كه از سوي شما فراخوانده شوم، به فراخوانتان پاسخ مثبت مي دهم و به همراهتان با دشمنان بدانديش شما كارزار مي كنم و با شمشير آخته ام از شما و آرمان عدالتخواهانه و خداپسندانه شما دفاع مي نمايم تا به


پيشگاه خدا پر كشم و در برابر اين كار جز پاداش شكوهبار او چيزي نمي خواهم. [2] .

پس از او «حبيب بن مظاهر» بپا خاست و گفت:

باران مهر و بخشايش خدايت هماره بر تو ببارد، آنچه را در نظر داشتي و مي بايد گفته شود، به گونه اي رسا و فشرده گفتي.

آنگاه خود افزود: به خداي بي همتايي كه جز او خدايي نيست سوگند كه من نيز راه رسم همين مرد را، راه و رسم و شيوه خويش قرار داده ام.

و انا - و الله الذي لا اله الا هو - علي مثل ما هذا عليه.

سومين نفر «سعيد بن عبدالله حنفي» بود كه به پا خاست و او نيز ضمن خير مقدم به فرستاده سالار شايستگان، سخناني بسان آن دو گفت. و آنگاه بود كه همه گردآمدگان، به نوعي ارادت قلبي خويش را نشان دادند.

پس از نخستين ديدار، آمد و شد شيعيان به ديدار «مسلم» بسيار گرديد، و اقامتگاه او شناخته شد. جريان به «نعمان بن بشير» استاندار اموي، گزارش گرديد [3] و او نيز به منبر رفت و پس از ستايش خدا گفت:

هان اي بندگان خدا! پرواي پروردگارتان را پيشه سازيد و بسوي پراكندگي و فتنه انگيزي شتاب مكنيد! چرا كه اين دو كار ناپسند، ره آوردش كشته شدن مردان و ريخته شدن خونها، و بر باد رفتن داراييها است.

مردم! من با كسي كه به پيكارم برنخيزد، پيكار نخواهم كرد و به كسي كه بر من يورش نياورد، يورش نخواهم برد. من به شما دشنام نخواهم داد، شما را تحريك نخواهم كرد، و به شيوه زشت سخن چيني و سعايت و بدگماني و تهمت پراكني بهايي


نخواهم داد، و كسي را دستگير نخواهم نمود. اما هشدارتان باد! كه اگر درونتان را بنمايانيد و صفحه ي دلتان را بگشاييد و بيعت خود را ناديده بگيريد و با سردمدار جامعه خود به مخالفت برخيزيد، در آن صورت به خدايي كه جز او خدايي نيست تا آنگاه كه قبضه شمشير در دست من باشد - اگر چه در ميان شما يار و ياوري هم نداشته باشم - شما را هدف قرار خواهم داد.

مردم بهوش باشيد! اميدوارم حقگرايان و حق طلبان شما از كساني كه باطل گرايي آنان را به نابودي سوق خواهد داد، بيشتر باشد.

پس از سخنان «نعمان بن بشير» استاندار كوفه، «عبدالله بن مسلم حضرمي» يكي از مهره هاي نظام حق ستيز اموي به پا خاست و رو به او كرد و گفت:

آنچه را مي نگري جز با خشونت و تندي سامان نخواهد پذيرفت و سياست تو با دشمنانت، سياست ناتوانان و پايمال شدگان است.

استاندار كوفه گفت:

أن اكون من المستضعفين في طاعة الله أحب الي من أن أكون من الأعزين في معصية الله.

اين واقعيت كه در فرمانبرداري از خدا از ناتوانان باشم برايم دوست داشتني تر است از اينكه در نافرماني او و ستم به بندگانش از توانمندان و زورمندان باشم. و آنگاه از منبر فرود آمد.


پاورقي

[1] «مختار بن ابي‏عبيد ثقفي» در سال اول هجري به دنيا آمد. در سال 37 ه. ق از سوي عمويش به جانشيني خويش در مدائن برگزيده شد و تا سال 40 در آنجا نزد عمويش بود.

طبري، سخنان او با عمويش در مورد تسليم نمودن حضرت مجتبي عليه‏السلام به معاويه را آورده است که اگر درست باشد درخور نکوهش بسيار است. در دوران «زياد» از او خواسته شد تا بر ضد «حجر بن عدي» گواهي کند، اما نپذيرفت و به هنگام قيام مسلم، يکي از پرچمداران بود.

پس از دريافت خبر بازداشت «هاني» و پيش از قيام مسلم، پرچم پيکار را برافراشت و همراه دوستان و همفکران خويش به قصد کارزار حرکت کرد، اما سر راه خويش زير پرچم امان «عمرو بن حريث» برده شد و آنگاه که به بارگاه عبيد رهنمون گرديد، از او سخت کتک خورد و زنداني شد و تا پس از شهادت حسين عليه‏السلام در زندان بود.

خواهرش «صفيه» همسر «عبدالله بن عمر» بود. به همين جهت عموزاده‏ي خويش، «زائدة بن قدامه» را نزد او گسيل داشت تا براي نجاتش، نامه‏اي به يزيد بنويسد. و او ضمن نامه‏اي تقاضاي آزادي «مختار» را نمود و «عبيد» او را از زندان آزاد و به حجاز تبعيد کرد. در مکه با «ابن‏زبير» بيعت نمود و به همراه او با سپاه شام پيکار کرد و پنج ماه پس از مرگ يزيد، ابن‏زبير را رها کرد و به کوفه بازگشت.

در کوفه با دعوت «سليمان بن صرد» که دوستداران خاندان رسالت را به خونخواهي حسين عليه‏السلام فرامي‏خواند، روبرو شد و با ادعاي نمايندگي از «محمد بن حنفيه»، و با اين منطق که سليمان از مسائل سياسي و نظامي آگاهي چنداني ندارد و همه را به کشتن مي‏دهد، مردم را بسوي خود فراخواند.

پس از قيام توابين، «عبدالله بن مطيع» که استاندار ابن‏زبير بود، مختار را به زندان افکند و دگرباره به ياري «ابن‏عمر» که در نامه‏اي آزادي او را از ابن‏زبير خواست، نجات يافت. پس از آزادي بر توسن مراد سوار شد و ضمن پيکار با ابن‏زياد او را نابود ساخت و کشندگان حسين عليه‏السلام را به کيفر جنايات هولناکشان رساند. و سرانجام خود به دست «مصعب بن زبير» به چهار ميخ کشيده شد.

به هر حال دوستداران خاندان رسالت او را بخاطر رفتار نادرستش با حضرت مجتبي عليه‏السلام سرزنش مي‏نمودند و به او اعتماد نمي‏کردند. تاريخ طبري، ج 5، ص 57 و 76 و 159 و 270 و 381 و 569 و 578 و 560 تا 680 و ج 6، ص 110.

[2] نامبرده پس از اين سخنان پرشور، نامه‏ي مسلم را به سالارش حسين عليه‏السلام رسانيد و آنگاه به همراه کاروان نور به کربلا آمد و قهرمانانه تا آخرين لحظه فداکاري کرد. تاريخ طبري، ج 5، ص 375 و 444.

[3] اين موضوع را ابومخنف از «نمير بن وعله» و او نيز از «ابووداک» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 355.