چهارمين نامه
سومين نامه ي گروهي را «شبث بن ربعي» [1] و «حجار بن ابجر» [2] و «يزيد بن حارث» [3] .
و «عزرة بن قيس» [4] و «عمرو بن حجاج» [5] و «محمد بن عمر تميمي» نوشتند و براي آن گرانمايه ي عصرها و نسلها فرستادند كه اين گونه بود:
بسم الله الرحمن الرحيم، أما بعد فقد اخضر الجنان، و أينعت الثمار، و
طمت الجمام، فاذا شئت فأقدم علي جند لك مجند؛ و السلام عليك. [6] .
به نام خداوند بخشاينده ي بخشايشگر، هان اي پسر پيامبر! همه ي بوستانهاي ما سرسبز و پرطراوت شده و ميوه ها رسيده و چاهها پر آب گشته اند اگر بر ما منت مي نهيد بياييد كه سپاه شما آماده ي دفاع از حق است. درود بر شما باد!
پاورقي
[1] او نخست مؤذن «سجاح»، آن پيامبر دروغين بود، آنگاه اسلام آورد و از ياران عثمان گرديد. پس از او به اميرمؤمنان نزديک شد و در پيکار صفين به همراه او بود و فرماندهي گروه «بنيعمرو» را به عهده داشت.
در پيکار نهروان، فرماندهي جناح چپ ياران آن حضرت بود و به همراه گروهي پيک امام بسوي دجال اموي، معاويه بود.
او پس از اين مراحل بر ضد «حجر بن عدي» و ياران فداکارش گواهي داد و در روز عاشورا، سرکردهي پياده نظام سپاه اموي بود. در مورد او آوردهاند که؛ از دل پيکار با حسين را خوش نداشت به همين جهت هنگامي که «عمر بن سعد» از او خواست که به گروه تيرانداز بپيوندد و پسر پيامبر را تيرباران کند، گفت سبحان الله! آيا بزرگ قبيلهي «مضر» و مردم کوفه را در گروه تيراندازان ميگماري؟ او پس از رويداد غمبار عاشورا، هماره باند اموي و طرفداران آن را در کوفه نفرين ميکرد و ميگفت: آيا از کار ما تيرهبختان روزگار شگفتزده نميشويد!؟ ما پس از پيکار بر ضد دودمان ابوسفيان، پنج سال در کنار اميرمؤمنان و فرزند گرانمايهاش کارزار کرديم و آنگاه با يک گام ارتجاعي بر ضد فرزند ارجمندش، حسين عليهالسلام که برترين مردم روي زمين است، شمشير بيداد کشيده و به فرمان فرزند «سميه»، آن زن آلودهدامان و در کنار دودمان ننگبار ابوسفيان به جنگ حق و عدالت رفتيم. راستي که شگفت از اين تيرهبختي و گمراهي! شگفت! و نيز آوردهاند که پس از شهادت «مسلم بن اوسجه»، هنگامي که گروهي فرياد شادي سر دادند، نامبرده آنان را به باد نکوهش گرفت.
صفين، ص 97 و 205؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 273 و ج 5، ص 269 و 433 و 436.
[2] نامبرده پدرش مسيحي بود و در ميان آنان موقعيتي داشت. از کساني بود که بر ضد «حجر بن عدي» گواهي داد و روز عاشورا، نوشتن نامه به سالار شايستگان را انکار کرد. تاريخ طبري، ج 5، ص 145 و 270 و 422.
[3] وي نيز در روز عاشورا نوشتن نامه به پسر پيامبر و دعوت از آن حضرت را به کلي انکار کرد.
تاريخ طبري، ج 5، ص 425.
[4] او از کساني است که بر ضد «حجر بن عدي» گواهي داد. به همين جهت نامهي دعوتي به حسين عليهالسلام نوشت تا آن جنايت خود را بپوشاند و روز عاشورا نيز هنگامي که ابنسعد از او خواست تا بسوي سالار شايستگان برود و دليل آمدن او را جويا گردد، بخاطر شرمندگي، از رفتن سرباز زد.
او در روز عاشورا به فرماندهي سواره نظام سپاه اموي گماشته شد و پس از آن، از جملهي اشراري بود که سرهاي مقدس ياران حسين را، به بارگاه عبيدالله بردند. و پس از آن ديگر اثري از او در تاريخ نيست. تاريخ طبري، ج 5، ص 270 و 410 و 456.
[5] از کساني است که بر ضد «حجر بن عدي» گواهي داد. خواهرش، «روعه» همسر «هاني»، آن شهيد غيرتمند بود. پس از انتشار خبر شهادت جانسوز «هاني»، با انبوهي از مردان قبيلهاش بسوي کاخ جلاد اموي هجوم برد و آنجا را محاصره کرد، اما با نيرنگ عبدالله و دريافت خبر زنده بودن «هاني» از زبان «شريح قاضي»، ابلهانه دست از محاصرهي کاخ کشيده و همراهانش نيز پراکنده شدند.
او در کربلا حضور يافت و از سوي «عمر بن سعد» به فرماندهي پانصد تن از سپاه اموي، مأموريت يافت تا ميان آب و اردوگاه نور استقرار يافته و از نزديک شدن آنان به آب جلوگيري کند. بدينسان از روز هفتم محرم آب بر روي حسين و خاندان و يارانش بسته شد.
هنگامي که شامگاه تاسوعا سردار سپاه شهيدان، به دستور حسين عليهالسلام از «عمر سعد» خواست تا جنگ تجاوزکارانهاش را تأخير افکنده و شب عاشورا را مهلت دهد، و او در اين مورد از ديگران نظر خواست، نامبرده او را نکوهش کرد چرا مهلت نميدهد؟ و در روز عاشورا فرماندهي جناح راست سپاه اموي بود و از جانب فرات بر حسين عليهالسلام و يارانش يورش آورد و هماره ديگران را به ريختن خون آن حضرت و همراهانش تشويق ميکرد. و از جملهي کساني بود که به همراه سرهاي ياران حسين به کوفه آمد.
پس از رويداد جانسوز عاشورا به همراه «عبدالله بن مطيع» بر ضد مختار جنگيد اما هنگامي که شکست خورد، گريخت و پس از آن نامي از او در تاريخ نيامده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 270 و 364 و 367 و 412 و 417 و 422 و 435 و 456 و ج 6، ص 52 و 28 و 29 و 45.
[6] ارشاد، ص 203؛ تذکره، ص 244.