بازگشت

نامه هاي مردم كوفه


مردم كوفه، پس از گزارش هلاكت دجال اموي «معاويه»، مردم عراق را بر ضد يزيد شوراندند و گفتند: هان اي مردم! بهوش كه «حسين» و «عبدالله بن زبير» از بيعت با يزيد سرباز زده و هر دو به مكه رفته اند. [1] .

محمد بن بشر همداني آورده است كه:

ما در كوفه [2] در خانه «سليمان بن صرد خزاعي»، گرد آمديم و او به سخنراني پرداخت و گفت: دوستان! واقعيت اين است كه «معاويه» به هلاكت رسيده و حسين عليه السلام از بيعت با نظام بيدادپيشه ي اموي سرباز زده و به مكه رفته است. شما مردم رهروان راه او و پدر گرانمايه اش اميرمؤمنان هستيد، اگر براستي مي دانيد كه او را ياري خواهيد رساند و با دشمن بيدادپيشه اش - كه دشمن آزادي و عدالت و دين خداست - پيكار خواهيد كرد، اينك حقيقت را براي او بنويسيد و او را به شهر و ديار خويش دعوت كنيد، اما اگر از هراس و سستي خويش نگرانيد، بي جهت به آن بزرگمرد حق و عدالت وعده ياري ندهيد و او را نفريبيد. [3] .


همگي در پاسخ او گفتند: نه، در اين راه سستي خواهيم ورزيد، بلكه با دشمن استبدادگر او پيكار خواهيم كرد و جانهاي خويش را در راه او نثار خواهيم نمود!

اينجا بود كه «سليمان» گفت: اگر براستي چنين هستيد پس براي او نامه بنويسيد و ضمن بيان حقيقت، از او دعوت كنيد تا براي هدايت و نجات جامعه به اينجا بيايد. [4] و آنان نخستين نامه گروهي را اين گونه نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحيم، للحسين بن علي، من سليمان بن صرد، و المسيب بن نجبة، و رفاعة بن شداد، و حبيب بن مظاهر، و شيعته من المؤمنين و المسلمين من اهل الكوفة، سلام عليك، فانا نحمد اليك الله الذي لا اله الا هو، اما بعد: فالحمد لله الذي قصم عدوك الجبار العنيد، الذي انتزي علي هذه الامة، فابتزها، و غصبها فيئها، و تامر عليها بغير رضي منها؛ ثم قتل خيارها، و استبقي شرارها، و جعل مال الله دولة بين جبابرتها و اغنيائها، فبعدا له كما بعدت ثمود.

انه ليس علينا امام؛ فأقبل لعل الله أن يجمعنا بك علي الحق، و النعمان بن بشير في (قصر الامارة) لسنا نجتمع معه في جمعة و لا نخرج معه الي عيد، و لو قد بلغنا انك قد اقبلت الينا أخرجناه حتي نلحقه بالشام، ان شاء الله، و السلام عليك و رحمة الله.

به نام خداوند بخشاينده و بخشايشگر،

از سوي «سليمان بن صرد خزاعي» و «مسيب نجبة» [5] و «رفاعة بن


شداد» [6] و «حبيب بن مظاهر» [7] و انبوهي از مردم با ايمان و رهروان راه خاندان وحي و رسالت - به حسين فرزند گرانمايه ي اميرمؤمنان. درود بر شما - ما يكتا خداي هستي را كه جز او خدايي نيست مي ستاييم و اين نامه را به سوي تو مي نگاريم. ستايش از آن يكتا آفريدگاري است كه دشمن زورگو و كينه توزت را درهم شكست و نابود ساخت، دشمني كه بدون ذره اي پروا از خدا بر اين ام تاخت و زمام امور آن را به ناروا و ناحق به كف گرفت و ثروتهاي جامعه را غصب كرد و بر اساس ستم و بيداد بر آنان فرمان راند. شايستگان و نيكان جامعه را نابود ساخت و اشرار و تبهكاران آن را وانهاد و


ثروتهاي ملي و مال خدا را به كام زورمندان و در انحصار توانگران قرار داد، لعنت و نفرين خدا بر او باد همانگونه كه ثموديان نفرين و لعنت شدند.

هان اي فرزند سرفراز پيامبر! اينك ما پيشوايي راستين نداريم تا به او اقتدا كنيم پس شما به سوي ما بيا و بر ما منت نه، اميد كه خدا بوسيله شما ما را بر محور حق و عدالت همدل و همداستان سازد.

در شرايطي اين نامه را بسوي شما مي نگاريم كه «نعمان»، فرماندار امويان در كاخ استانداري است اما ما، نه به نماز جمعه او مي رويم و نه به نماز عيدش. و اگر آگاه شويم كه وجود گرانمايه ات بسوي شهر و ديار ما روان است، او را از شهر خود مي رانيم و به سوي شام روانه اش مي سازيم، درود و مهر خدا بر تو باد. [8] .

و آنگاه نامه را بوسيله «عبدالله بن سبع» [9] و «عبدالله بن وال» [10] بسوي سالار شايستگان فرستاديم. و آن دو نامه رسان به سرعت راه مكه را در پيش گرفتند و روز دهم ماه مبارك رمضان به محضر آن پيشواي راستين شرفياب شدند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 351

روايت بدينصورت است که ابومخنف مي‏گويد: حجاج به علي از محمد بن بشر همداني آورده است که....

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 352.

[3] «کشي» در رجال خويش ص 69، روايت 124 به نقل از «فضل بن شاذان»، نامبرده را از بزرگان و سروران و پارسايان تابعين شمرده است. و شيخ طوسي در رجال خود ص 43 او را از ياران پيامبر و اميرمؤمنان آورده است و در مورد او تنها اين نقطه‏ي منفي را دارد که وي از پيکار جمل تخلف ورزيد و عذري بي‏اساس از او روايت شده است. اين پوزش‏خواهي بي‏اساس را نيز «نصر بن مزاحم» در ص 6 کتاب خود آورده است که اينگونه مي‏باشد:

پس از پيکار جمل اميرمؤمنان به او فرمود: آيا در حالي که من به تو بيش از همه اعتماد داشتم و فکر مي‏کردم زودتر از همه به ياري من خواهي شتافت، به آفت ترديد و بازيگري گرفتار آمدي و به انتظار پايان کار نشستي؟

پاسخ داد: سالار من! شما در لطف و مهر به من پيشگام باش و بدينوسيله خيرخواهي و ارادتم را بر خود خالص گردان، کارهاي بسياري در پيش است که دوستداران شما در اين کارها، از دشمنانتان بازشناخته خواهند شد. اميرمؤمنان ديگر چيزي نفرمود: و او را در کارزار صفين به فرماندهي جناح راست سپاه خويش برگزيد.

[4] خوارزمي، ص 193.

[5] نامبرده از ديدگاه رجال‏شناسان از بزرگان و پارسايان تابعان و از ياران اميرمؤمنان و حضرت مجتبي مي‏باشد. از سران گروهي است که براي ياري‏رساني به اميرمؤمنان خود را از کوفه به سرعت به بصره رساندند و نيز چهره‏ي فداکاري است که آن حضرت او را به همراه ستوني از رزم‏آوران قبيله‏اش براي رويارويي با تجاوزکاران اموي مسلک به فرماندهي «عبدالله بن مسعده» گسيل داشت. و نيز دومين رهبر و فرمانده توابين است که پس از «سليمان بن صرد»، فرماندهي آنان را به کف گرفت و در سال 65 هجري به همراه يارانش به شهادت رسيد. براي آگاهي بيشتر در مورد او مي‏توان به اين منابع مراجعه کرد: رجال کشي، ص 69، روايت 124؛ رجال شيخ طوسي، ص 58 و 70؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 448 و ج 5، ص 135 و 599.

[6] وي از ياران اميرمؤمنان و دمين امان نور حضرت مجتبي، و از شايستگاني بود که ابوذر غفاري را در تبعيدگاهش به خاک سپرد. در کارزار صفين به دستور سالارش فرماندهي قبيله «بجيله» را به کف داشت. آنگاه در رديف ياران «حجر بن عدي» و «عمرو بن حمق»، به مبارزه با استبداد اموي ادامه داد و پس از دستگيري و شهادت آن دو به دست «زياد بن ابيه»، گريخت. او دومين نفر از سران توابين بود که براي آنان سخن گفت. مسؤوليت بسيج نيروي آنان را به عهده داشت. سخنور و برانگيزاننده‏ي جناح راست اين گروه و آخرين فرمانده‏ي آنان بود. براي آگاهي بيشتر، مي‏توان به اين منابع مراجعه کرد: رجال کشي، ص 65، روايت 118؛ رجال شيخ طوسي، ص 41 و 68؛ صفين، ص 205؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 265 و 553 و 587 و 596 و 598 و 69 و 605 و 601 و ج 6، ص 8 و 9 و 50.

[7] او فرمانده‏ي جناح چپ ياران حضرت حسين بود. «حصين بن تميم» يکي از سرکردگان سپاه اموي بر ريخته شدن خون او بوسيله‏ي گروه تحت فرمانش، بر خود مي‏باليد و سر او را پس از شهادت بر سينه‏ي اسبش آويخته بود. پسرش قاسم پس از مدتي قاتل پدرش «بديل تميمي» را که هر دو در سپاه «مصعب بن زبير» در جبهه‏ي «باجميرا» شرکت کرده بودند، به انتقام خون او از پا درآورد. تاريخ طبري، ج 5، ص 441 و 442.

[8] اين نامه را «خوارزمي» نيز در ص 194 کتاب خويش آورده است.

[9] نام او را مرحوم مفيد، «عبدالله بن مسمع» و خوارزمي، «عبدالله بن سبيع» مي‏خواند که به همراه ياران سالارش حسين عليه‏السلام به شهادت رسيد. ارشاد، ص 202؛ مقتل خوارزمي، ص 194.

[10] نامبرده را تذکره در ص 194، «عبدالله بن مسمع بکري» آورده و طوسي در رجال خويش تنها به آوردن نام او بسنده نموده و گفته: عبدالله و عبيدالله شناخته شده‏اند. به هر حال او سومين رهبر توابين بود که در پيکار با دار و دسته‏ي اموي کشته شد. تاريخ طبري، ج 5، ص 602.