بازگشت

ديدگاه محمد بن حنفيه


هنگامي كه «محمد بن حنفيه» [1] از تصميم هجرت سالار شايستگان بسوي مكه


آگاه شد، بي درنگ بسوي برادر شتافت و گفت: هان! جان برادر! تو دوست داشتني ترين انسانها براي من هستي و عزيزترين و ارجمندترين ها. و از همگان زيبنده تري كه گنجينه ي تجربه و خيرخواهي و اندرز خويش را بدرقه ي راهت سازم! نظر من اين است كه تا مي تواني براي دست بيعت ندادن به «يزيد» از شهرها دوري گزين و به دورترين نقطه، هجرت كن، آنگاه سفيران خويش را به سوي مردم گسيل دار و آنان را به بيعت با خويش فراخوان، اگر آنان دست بيعت بسوي تو گشودند، خداي را ستايش مي كني، اما اگر گرد ديگري حلقه زدند، خداي توانا به اين سبب نه، از دين و خرد فروزانت كاسته است و نه به جوانمردي و فضيلت و بخشايندگي ات به خاطر آن آسيب وارد آمده است؛ من از آن در هراسم كه تو به يكي از اين شهرها روي آوري و نزد مردمي بروي كه دستخوش اختلاف گردند، گروهي از آنان به همراه تو باشند و گروهي ديگر بر زيان تو عمل كنند و در نتيجه آتش پيكاري ناخواسته شعله ور گردد كه هدف نخستين نيزه هاي آنان شما باشي. و آنگاه خون بهترين و شايسته ترين انسانها كه فرزند والاترين پدر و مادر نيز هستي، بيهوده ترين خونها، و خاندان گرانمايه ات نيز خوارترين ها به شمار آيند.

حسين فرمود: برادرم! من خواهم رفت.


«محمد» گفت: اينك كه مي روي پس به سوي مكه برو، اگر در آنجا از امنيت و آرامش برخوردار بودي چه بهتر، همانجا رحل اقامت افكن. اما اگر چنين نبود بسوي ريگستانها و بر قله كوهها گام سپار، و از شهري به شهر ديگر برو تا برايت روشن تر شود كه فرجام كار مردم به كجا مي انجامد. آنگاه بنگري و دريابي كه چه بايد كرد. به باور من درست ترين و عملي ترين ديدگاهي كه مي تواني برگزيني همين است و اين شيوه به شما امكان مي دهد كه در برخورد با رويدادهاي فراروي خويش، دورانديشانه تر عمل كني و پيش از رخدادها خود را براي رويارويي با آنها آماده سازي چرا كه اگر با بحرانها به هنگام پايدار شدن آنها روبرو گردي، پيچيده تر و سخت تر مي گردند و رويارويي با آنها مشكل تر مي شود.

حسين عليه السلام فرمود: شما با مهر و خيرخواهي خويش اندرز دادي بدان اميدم كه ديدگاه تو درست و راه گشا باشد! [2] .


پاورقي

[1] نامبرده پدرش اميرمؤمنان و مادرش «خولة» دختر «جعفر بن قيس» است.

او در جنگ جمل و صفين به همراه پدرش، و از پرچمداران او بود و به هنگام حرکت حسين عليه‏السلام از مکه به سوي عراق، در مدينه بود.

«مختار» با ادعاي نمايندگي او وارد کوفه شد و در مورد اين موضوع از او پرسيدند که گفت:

من از خدا مي‏خواهم که بوسيله‏ي هر کدام از بندگانش که شايسته ديد، داد ما را از دشمنان بگيرد.

«مختار» پس از شنيدن اين سخن او را امام مهدي عنوان داد و سر «عمر سعد» و پسرش را براي او فرستاد و تصميم گرفت سپاهي به ياري او گسيل دارد تا با «ابن‏زبير» پيکار کند، اما «محمد» نپذيرفت و «مختار» را از جنگ و خونريزي هشدار داد.

اين جريان به گوش «ابن‏زبير» رسيد و «محمد» را با 17 تن از يارانش در زمزم زنداني ساخت تا با او دست بيعت دهند يا در آتش بسوزند. او، سه تن از کوفيان را نزد «مختار» فرستاد و ياري خواست و «مختار» سپاهي چهار هزار نفري با اموال و امکاناتي بسيار بسوي مکه گسيل داشت و آنان را از زندان، رهايي بخشيد... و او لشکريان را از جنگ با ابن‏زبير بازداشت.

او همواره شيعيان را از افراطکاري برحذر مي‏داشت. و سرانجام در 65 سالگي در طائف جهان را بدرود گفت و «ابن‏عباس» بر او نماز گذارد. تاريخ طبري، ج 5، ص 13 و 154 و 394 و 445 و 561 و ج 6، ص 62 و 67 و 74 و 103 و 146.

[2] اين روايت را «طبري» از «هشام» و او از «ابومخنف» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 341 ارشاد، ص 202؛ خوارزمي، ص 188 با اندک اضافه آورده است.

و نيز «خوارزمي» به نقل از «ابن‏اعثم» وصيت حسين عليه‏السلام به «محمد بن حنفيه» را آورده است که مي‏فرمايد: فاني لم اخرج اشرا... .