بازگشت

در مسجد مدينه


آن شب سپري شد و روز از راه رسيد. مأموران استبداد همه ي روز را به جستجوي عبدالله بن زبير [1] پرداخته و حسين عليه السلام را فراموش ساختند.

شب ديگر از راه رسيد و شب هنگام فرستادگاني از سوي «وليد» آمدند و به حسين عليه السلام گفتند: امير، شما را به ديدار فراخوانده است، اما او فرمود: تا بامداد شكيبايي پيشه سازيد و در كارتان بينديشيد كه ما نيز در كار خويش خواهيم انديشيد.

آنان آن شب را نيز تا شب يكشنبه كه برابر با 29 رجب بود، به آساني دست از حسين برداشتند و برخواسته ي خويش اصراري نورزيدند. [2] .

در بامداد يكي از اين دو روز پرماجرا بود كه حضرت حسين از خانه ي خويش بيرون


آمد و به همراه دو تن از ياران مورد اعتماد خود، در حالي كه بر آنان تكيه داشت به مسجد مدينه رفت.

«ابوسعيد مقبري» آورده است كه: حسين را ديدم به مسجد مدينه وارد شد. او خود راه مي رفت اما گويي به دو تن از ياران خويش تكيه داشت، گاه به يكي از آنان تكيه مي كرد و گاه به ديگري و شعري بدين مضمون زمزمه مي كرد: در سپيده دمان، شتران از هجوم من هراسان نگردند اگر بر اثر ترس، بر ستم و بيداد تن نسپارم، و خطر مرگ را از راه بيرون ببرد. [3] .

من با شنيدن اين شعرها از آن حضرت، به خود گفتم: به خداي سوگند! او بدان دليل اين دو بيت را مي خواند كه هدف و منظوري دارد.

آري دو روز گذشت و گزارش رسيد كه آن گرانمايه عصرها و نسلها به سوي مكه، كهن ترين معبد توحيد رهسپار شده است. [4] .


پاورقي

[1] «عبدالله بن زبير» به پيک فرماندار پاسخ داد: هم اکنون خواهم آمد اما رفت و در درون خانه مخفي شد. وليد چندين پيک بسوي وي فرستاد و او با همين شگرد که الان خدمت مي‏رسم، سياست وقت‏کشي را پيشه ساخت. و پس از گسيل مأموران حکومت به در خانه‏اش و فحاشي به او، برادرش را نزد «وليد» فرستاد و او نيز مهلت گرفت که فردا خواهد آمد و آنگاه شب هنگام به همراه برادرش «جعفر» راه مکه را در پيش گرفت و گريخت و از بيراهه خود را به آنجا رسانيد و پس از ورود به مکه خود را پناهنده‏ي خانه‏ي خدا اعلان کرد و به کار خويش پرداخت... براي آگاهي بيشتر مي‏توانيد به اين منابع مراجعه نماييد: تاريخ طبري، ج 5، ص 343؛ ارشاد، ص 201؛ تذکره، ص 236.

[2] اين خبر را «طبري» از «هشام» و از او نيز از «ابومخنف» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 341 - 338 ارشاد، ص 201.

[3] خوارزمي، ص 186.

[4] اين خبر را طبري از «ابومخنف»، او از «عبدالملک بن نوفل» و او از «ابوسعيد مقبري» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 342؛ تذکره، ص 237، با تفاوت در واژه‏ها.