به سوي فرمانداري
سومين امام نور؛ پس از ساعتي بر فرماندار اموي وارد شد و سلام گفت و ديد «مروان» نيز با اينكه رابطه اش با وليد تيره و پيوندشان گسسته بود، اينك نزد او نشسته
است.
آن حضرت به گونه اي كه گويي در مورد مرگ معاويه هيچ نمي داند رو به آنان كرد و فرمود: پيوند به از بريدن و گسستن است، خدا ميان شما صلح و سازش پديد آورد! اما آن دو در اين مورد پاسخي به او ندادند و خاموشي گزيدند.
آن حضرت آمد و در جايگاه خود نشست و «وليد» ضمن اعلان خبر مرگ معاويه، نامه ي «يزيد» را براي خواندن به آن حضرت داد و بي درنگ از او خواست تا با جانشين او بيعت نمايد.
او پس از سخن «وليد» به تلاوت اين آيه ي شريفه پرداخت: «انا لله و انا اليه راجعون.»
آنگاه فرمود: آنچه در مورد بيعت از من خواستي، بايد خاطرنشان گردد كه كسي چون من نبايد دور از چشم مردم و در پشت اطاقهاي در بسته بيعت نمايد و شما نيز به بيعت نهادن من، بي آنكه در برابر مردم باشد و آن را با آب و تاب به آگاهي همگان برسانيد بسنده نخواهيد كرد، آيا اين گونه نيست؟
پاسخ داد: آري... همينگونه است.
فرمود: بر اين باور هنگامي كه ميان مردم آمدي و آنان را به بيعت با يزيد فراخواندي، ما را نيز با مردم فرابخوان تا كار يكباره و يكجا انجام پذيرد. [1] .
«وليد» كه دوست مي داشت موضوع بيعت آن بزرگمرد راديها با يزيد، با امنيت و آرامش انجام پذيرد، گفت: اينك بنام خدا باز گرديد تا شما را به همراه توده ي مردم براي بيعت دعوت خواهيم كرد و آنگاه خواهيد آمد.
«مروان» كه تا اين لحظه گوش مي داد در اين هنگام رو به «وليد» نمود و گفت: به خداي سوگند اگر او از اينجا برود و بيعت نكرده باشد، ديگر هرگز جز با پيكاري خونبار و كشته هايي بسيار بر او دست نخواهي يافت. به باور من هم اينك او را
بازداشت كن و اجازه ي رفتن نده تا يا دست بيعت دهد و يا سرش را از پيكرش بردار. [2] .
درست در اين هنگام بود كه حسين عليه السلام برخاست و قهرمانانه خروشيد كه؛ هان اي فرزند آن زن كبودچشم فرومايه! تو مرا مي كشي يا او، كدامين شما؟ به خداي سوگند كه هم سخني بي اساس گفتي و هم سخت اشتباه كردي! [3] و آنگاه بيرون آمد و با يارانش به خانه بازگشت. [4] .
پاورقي
[1] خوارزمي، ص 183 با تفاوت در واژهها.
[2] خوارزمي، ص 184.
[3] خوارزمي، ص 184. و ميافزايد آن حضرت فرمود: انا اهل بيت النبوه، و معدن الرسالة، و مختلف الملائکه و مهبط الرحمة، بنا فتح الله و بنا يختم، و يزيد رجل فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس، معلن بالفسق، فمثلي لا يبايع مثله! ولکن نصبح و تصبحون، و ننظر و تنظرون اينا احق بالخلافة و البيعة...
هان اي وليد! تو نيک ميداني که ما خاندان پيامبر و گنجينهي رسالت هستيم. خانهي ما محل آمد و شد فرشتگان و کانون مهر رحمت خداست. خدا اسلام را بوسيلهي خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نيز بوسيلهي ما، آن را بر همهي مرامها و مسلکها پيروزي بخشيده و جهاني خواهد ساخت. اما يزيد که تو از من ميخواهي با او دست بيعت دهم، خود ميداني عنصري است شرابخوار و خونريز، فردي است که مرز مقررات خدا را شکسته و خود را به فسق و فجور آلوده ساخته است؛ از اين رو شخصيتي چون من با آن ريشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان، با عنصر خودکامه و تبهکاري چون يزيد دست بيعت نخواهد داد...
يادآوري ميگردد که اين روايت را لهوف و مثيرالاحزان نيز آوردهاند.
[4] اين خبر را طبري از «هشام» و او از «ابومخنف» روايت ميکند. تاريخ طبري، ج 5، ص 339 خوارزمي، ص 184. روايت بطور کامل اينگونه است که: «مروان» به «وليد» گفت: عصيتني! لا والله لا يمکنک من مثلها من نفسه ابدا. با ديدگاه من مخالفت ورزيدي، اما بدان! به خداي سوگند او ديگر هرگز چنين فرصتي به تو نخواهد داد. «وليد» گفت: انک اخترت لي التي فيها هلاک ديني! والله ما أحب ان لي ما طلعت عليه الشمس و غربت عنه من مال الدنيا و اني قتلت حسينا! سبحان الله!
ديگري را سرزنش کن! تو چيزي را به من پيشنهاد ميکني که تباهي دين من در آن است. به خداي سوگند هرگز دوست نميدارم که تمام ثروتها و گنجينههاي دنيا که خورشيد بر آنها ميتابد و غروب ميکند، همه از آن من باشد و در برابرش حسين عليهالسلام را بکشم! سبحان الله! آيا من حسين را به خاطر اين که ميگويد با يزيد بيعت نخواهد کرد، بکشم؟! به خداي سوگند بر اين باورم که هر کس به کيفر ريختن خون پاک او محاسبه شود، در روز رستاخيز و در بارگاه خدا ميزان عمل او بسيار سبک خواهد بود. مروان پاسخ داد: اگر تو بر اين باوري پس درست عمل کردي. او بظاهر چنين گفت اما در دل ديدگاه «وليد» را درست نميدانست. ارشاد، ص 201؛ خوارزمي، ص 184.
تذکرة در ص 226 سخن وليد را به اين صورت آورده است: سبحان الله! اقتل حسينا ان قال: لا ابايع؟! و الله اني لاءظن امرءا يحاسب بدم الحسين عليهالسلام خفيف الميزان عندالله يوم القيامة.