بازگشت

پيك بيعت


«وليد» پس از اين مشورت و رايزني «عبدالله بن عمرو بن عثمان» [1] را كه آن روز جواني نورس بود، بسوي «حسين» و «عبدالله بن زبير» گسيل داش و به او دستور داد كه آن دو را نزدش فراخواند.

پيك «وليد» به سراغ آنان رفت و ديد در مسجد نشسته اند. به آنان نزديك شد و آنها را در شرايط و ساعتي به ديدار «وليد» فراخواند كه نه او در آن هنگام براي ديدار با مردم در دفتر كارش مي نشست و نه كسي در آن ساعت به ديدار او مي رفت. [2] پيك شوم، به آن دو گفت: امير شما را خواسته است و تقاضا اين است كه دعوت او را بي درنگ پاسخ دهيد!

به او گفتند شما بازگرد كه ما هم اكنون خواهيم آمد. [3] .

پس از بازگشت پيك «وليد»، هر كدام به ديگري نگريست آنگاه «عبدالله» به


حسين عليه السلام گفت: در مورد اين دعوت نابهنگام چه مي انديشيد؟

او پاسخ داد: قد ظننت ان طاغيتهم قد هلك، فبعث الينا ليأخذنا بالبيعه قبل أن يفشو في الناس الخبر.

من فكر مي كنم طغيانگر بزرگ آنان به هلاكت رسيده و ما را فراخوانده اند تا پيش از برملا شدن مرگ او، ما را به بيعت با فرزندش وادارند.

«عبدالله بن زبير» نيز گفت: من هم جز اين نمي انديشم، اينك شما چه خواهيد كرد؟

حسين عليه السلام فرمود: من هم اكنون جوانان خويش را گرد آورده و به نزد او مي روم و آنان را پشت در قرار مي دهم و خود نزد او مي روم.

«عبدالله» گفت: من از تنها رفتن شما نزد او، و بيرون ماندن يارانتان بر جان شما نگرانم.

فرمود: نگران مباش! تنها هنگامي به تنهايي نزد او مي روم كه امكان مقاومت و توان ايستادگي در برابرش را داشته باشم.

پس از اين گفتگو آن حضرت برخاست و ياران و خاندانش را گرد آورد و بسوي «وليد» رفت.

هنگامي كه به درب فرمانداري رسيدند، به ياران فرمود: من به درون مي روم و شما در اينجا مي مانيد، اما اگر شما را فراخواندم و يا صداي مرا شنيديد كه به فرياد تبديل شد، بي درنگ به درون ساختمان هجوم آريد و نقشه ي شومشان را نقش بر آب سازيد.

در غير اين صورت بمانيد تا نزد شما بازآيم. [4] .


پاورقي

[1] نامبرده نواده‏ي «عثمان» خليفه‏ي چهارم مي‏باشد... او هماره در خدمت استبداد اموي بود و در جريان «حره»، «مسلم بن عقبه» او را به عدم اخلاص نسبت به امويان متهم ساخت و ضمن نثار دشنام به او، دستور داد ريشش را بکنند. او تا سال 91 زنده بود. تاريخ طبري، ج 4، ص 420 و ج 5، ص 494 و ج 6، ص 465.

[2] «ابومخنف» در روايت خويش، روز و ساعتي را که «وليد» ديدار نداشت و آنان را فراخوانده بود، بيان نمي‏کند، اما از روند رويدادها دريافت مي‏گردد که او بامداد جمعه برابر با 26 رجب که فرمانداري تعطيل بود و با کسي ديدار نداشت آنان را خواسته بود. تاريخ طبري، ج 5، ص 341 و 342.

[3] اين روايت را، «طبري» از «هشام» و او از «ابومخنف» آورده است. تاريخ طبري، ج 5، ص 339؛ تذکره، ص 203؛ خوارزمي، ص 182.

[4] ارشاد، ص 200؛ تذکره، ص 232؛ خوارزمي، ص 183.