بازگشت

ليست 5


در اين ليست با نام و نشان 28 تن از گزارشگران اين رويدادهاي غمبار آشنا مي شويم كه «ابومخنف» از آنان روايت مي كند و اينان در حقيقت واسطه ي نامبرده و روايات او هستند كه عبارتند از:

1- عبدالملك بن نوفل

«عبدالملك بن نوفل» از «سعيد بن سعيد مقبري» اشعار حسين عليه السلام را به هنگام بيرون آمدن از مدينه روايت مي كند. [1] و نيز جريان بيعت گرفتن «معاويه» براي فرزند پليدش يزيد، سخن «ضحاك بن قيس» رئيس پليس و دست اندركار دفن معاويه، و اشعار «يزيد» به هنگام دريافت خبر مرگ «معاويه» را، بدون تصريح به نام واسطه ها روايت مي كند.

نامبرده در تاريخ «طبري» پانزده گزارش دارد كه واسطه هاي آنها را نشان نمي دهد. و بيشتر اين روايات در مورد قيام «عبدالله ابن زبير» در مكه و «عبدالله بن حنظله» در مدينه و جنايت هولناك «حره» است.

يكي از اين روايات را از پدرش «نوفل»، ديگري را از «عبدالله بن عروه»، سومي را از «حميد بن حمزه» از دوستان بني اميه، و هفت روايت ديگر را از «حبيب بن كره» از مهره هاي رژيم اموي و دوست «مروان بن حكم»، و برخي را نيز از «سعيد بن عمر» روايت مي كند.

بنظر مي رسد نامبرده اخبار خود در مورد وصيت معاويه و خاكسپاري او را از دوستان اموي اش روايت نموده باشد گرچه به نام آنان تصريح نكرده است.

نامبرده، پدرش «نوفل» بود كه فرماندهي دو يا پنج هزار تن از نيروهاي «عبدالله بن


زبير» را از سوي فرماندار برگزيده ي او «ابن مطيع» در كوفه، به كف داشت. 000در ميدان كارزار يكبار «ابن اشتر» به او دست يافت و شمشير برگردن او نهاد اما رهايش ساخت.

«تهذيب التهذيب» [2] و «الكاشف» [3] او را در نقل روايت مورد اعتماد شمرده اند.

2 - ابو سعيد عقيصا

«ابوسعيد عقيصا» از برخي از ياران خود، برخورد امام حسين عليه السلام با «عبدالله بن زبير» در مكه و در خانه ي خدا در حالت احرام را، روايت مي كند.

نامبرده را، «علامه» از ياران اميرمؤمنان برشمرده [4] و «ذهبي» نيز در «ميزان الاعتدال» ضمن تاييد اين مطلب مي گويد: او فردي مورد اعتماد و پيرو خاندان وحي و رسالت بود. نامش دينار بود. نامش دينار بود و در سال 125 ه. ق از دنيا رفت. [5] .

در «تهذيب التهذيب» به نقل از واقدي آمده است كه: «ابوسعيد» روايتگري مورد اعتماد بود و روايات بسياري آورده و در سال سوم ه. ق از دنيا رفت.

«ابن سعد» مي گويد او در دوران خلافت «وليد بن عبدالملك» از دنيا رفت و در مورد او آورده اند كه «عمر» او را به اداره ي امور گورستانها و مردگان گماشت و به همين دليل هم به «مقبري» شهرت يافت. [6] .


3 - عبدالرحمن بن جندب...

نامبرده برخي رويدادها را از «عقبة بن سمعان» روايت مي كند.

از او در تاريخ طبري حدود 30 روايت پيرامون جنگ «جمل» و «صفين» و رويداد جانسوز «كربلا» موجود است كه همه را از «عقبه» آورده است، و رويدادهايي نيز از دوران «حجاج» دارد كه خود دست اندركار بوده و آنها را بدون واسطه گزارش مي كند. چرا كه او در سپاه «حجاج» به فرماندهي «زائدة بن قدامه» بر ضد «شبيب خارجي» پيكار نموده [7] و به اسارت رفته و آنگاه براي نجات از مرگ با او دست بيعت داده است. [8] .

او بار ديگر به كوفه آمده و هنگامي كه «حجاج» در سال 77 در تدارك لشكركشي ديگري بر ضد «شبيب» سخنراني مي نموده، در كوفه بوده است. [9] .

«اردبيلي» به نقل از «الرجال الوسيط» استرآبادي او را از ياران اميرمؤمنان برشمرده است. [10] .

4 - حجاج بن علي بارقي

نامبرده همه ي اخبار خود را از «محمد بن بشر همداني» روايت مي كند و در تاريخ طبري چيزي جز از طريق او ندارد. در «لسان الميزان» نام او آمده و در موردش مي گويد: «شيخ روي عنه ابومخنف.»

او كسي است كه «ابومخنف» از او روايت نموده است. [11] .


5 - نمير بن وعله

او اخبار خود را از «ابووداك» و «ايوب بن مشرح» و «ربيع بن تمييم» آورده است.

از نامبرده در تاريخ طبري، 10 روايت موجود است كه آخرين آنها را از «شعبي» و از مجلس «حجاج» به سال 80 ه. ق روايت مي كند.

6 - صقعب بن زهير ازدي

او از «ابوعثمان نهدي» و «عون بن ابي مالك» و «عبدالرحمن بن شريح» و «عمر بن عبدالرحمن» و «حميد بن مسلم» روايت آورده است.

نامبرده در سال 167 ه. ق در اسكندريه از دنيا رفت.

از او در تاريخ طبري، 20 روايت موجود است كه همه ي اين روايات بدينصورت است: عن ابي مخنف عنه.

سه عدد از اين 20 روايت در مورد رحلت جانسوز پيامبر است و بدان دليل كه در «صفين» همراه اميرمؤمنان بود، سخن «عمار ياسر» را روايت مي كند و نيز شهادت «حجر بن عدي» را. 9 روايت در مورد كربلا و سه روايت نيز از رويدادهاي عصر «مختار» روايت مي نمايد.

در «تهذيب التهذيب» آمده كه ابن حبان او را از راويان مورد اعتماد شمرده، ابوزرعه نيز او را مورد اعتماد دانسته، و ابوحاتم مي گويد: او چندان شهرت نداشت. [12] و در حاشيه ي «خلاصه تذهيب تهذيب الكمال» آمده:

«ابوزرعه» او را مورد اعتماد دانسته است. [13] .


7 - معلي بن كليب همداني

نامبرده نيز از گزارشگران رويدادهاي جانسوز كربلا و عاشورا است و روايات خويش را از «ابووداك» روايت مي كند.

8- يوسف بن يزيد ازدي

او از «عبدالله بن حازم ازدي» و «عفيف بن ابي اخنس ازدي» روايت مي كند.

نام كامل او در تاريخ طبري آمده و در آنجا پانزده گزارش از او روايت شده است.

«ذهبي» در ميزان الاعتدال در مورد او مي گويد: او فرد راستگو و شريفي از بصره بود. گروهي از او روايت نموده و برخي او را ستوده اند و او از كساني است كه روايات خود را مي نوشته است. [14] «تهذيب التهذيب» مي گويد: «ابن حبان» او را در ميان روايتگران مورد اعتماد شمرده، و «مقدسي» او را ثقه خوانده و «ابوحاتم» مي گويد: او روايات خودش را مي نوشت...

و در خلاصه «تذهيب تهذيب الكمال» نيز همينگونه آمده است.

9 - يونس بن ابي اسحاق

او از «عباس بن جعده جدلي»، قيام «مسلم» به همراه چهار هزار نفر بر ضد نظام پليد و استبدادگر اموي را روايت مي كند.

مرحوم «سيد شرف الدين» در كتاب ارزشمند خود [15] مي گويد: «ابن قتيبه» و «شهرستاني» در كتابهاي خويش پدر وي را از رهروان راه خاندان وحي و رسالت و بر مذهب اهل بيت معرفي كرده اند. [16] و خودش از بزرگان محدثاني مي باشد كه دشمنان


اهل بيت، راه و روش آنان را در اصول و فروع نمي ستايند؛ چرا كه آنان بر راه و رسم خاندان پيامبرند و خود را در قلمرو دين بر پيروي آنان پاي بند مي نگرند. به همين جهت است كه «جوزجاني» مي گويد: در كوفه گروهي هستند كه مردم مذهب آنان را نمي ستايند، اما اين گروه بزرگان محدثان كوفه اند، چهره هايي مانند ابواسحاق، منصور، زبيد، اعمش، و نظير اين شخصيت ها كه بخاطر راستگويي شان روايت آنان را مي پذيرند اما هنگامي كه مرسله اي از آنان روايت شود در آن چون و چرا مي نمايند.

براي نمونه از جمله روايات او كه مخالفان خاندان رسالت در آن توقف مي كنند، اين روايت است كه ابواسحاق مي گويد: پيامبر گرامي فرمود: «مثل علي كشجرة انا اصلها و علي فرعها و الحسن و الحسين ثمرها و الشيعة ورقها.»

سپس سيد شرف الدين مي افزايد: از بافته هاي مغيره بر ضد محدثان شيعه و راه و رسم آنان اين است كه مي گفت: روايات راويان كوفه را ابواسحاق و اعمش تباه كردند. يا مي گفت: مردم كوفه را آنان به هلاك افكندند چرا كه هر دو پيرو خالص خاندان پيامبر بودند و نگهبان و رساننده ي رواياتي بودند كه در سنت پيامبر در بيان ويژگيهاي اهل بيت آمده است.

سرانجام سيد شرف الدين مي نويسد: نويسندگان صحاح ششگانه ي اهل سنت نيز از اينان روايت آورده اند. [17] .

به هر حال «ابواسحاق» در سال 33 ه. ق كه آخرين سالهاي خلافت عثمان بود، ديده به جهان گشود [18] و در سال 132 از دنيا رفت [19] و پسرش «يونس» از او روايت مي كند و همان كسي است كه از عباس بن جعده، جريان قيام مسلم را به «ابومخنف» روايت نموده است.


او در تاريخ طبري روايت ديگري نيز دارد كه جريان گسيل سپاه از سوي ابن زياد براي محاصره ي امام حسين پيش از رسيدن به كوفه را بيان مي كند [20] كه سند آن را بيان نكرده است.

در تاريخ طبري 24 روايت ديگر از او موجود است كه 11 روايت را از ابومخنف و 13 روايت ديگر را از روايتگران ديگر آورده است.

«تهذيب التهذيب» مي گويد: «ابن حبان» او را از راويان مورد اعتماد شمرده،

«ابن معين» او را ثقه ناميده،

«ابوحاتم» او را راستگو شناخته،

«نسايي» در روايت از او، و روايات او مشكلي نمي نگرد.

و «ابن عدي» مي گويد: او روايات خوب دارد كه مردم از وي روايت نموده اند و در سال 159 ه. ق از دنيا رفته است.

10 - سليمان بن راشد

او روايات «عبدالله بن حازم» و «حميد بن مسلم» و «عبدالرحمن عبيد» را آورده است. از نامبرده 20 روايت ديگر در تاريخ طبري موجود است كه بيشتر آنها را با واسطه آورده است و تا سال 85 ه. ق زيست. [21] .

11 - مجالد بن سعيد

او جريان «قصر بني مقاتل» را از «عامر شعبي» روايت مي كند. و روايت ديگري نيز دارد كه: پيمان شكني مردم و تنها نهادن «مسلم»، رفتن او به خانه ي «طوعه» آن زن آزاده و باايمان، سخنراني شرربار ابن زياد و دعوت همگان به جاسوسي به نفع استبداد و يافتن


«مسلم»، گزارش بلال بر وجود «مسلم» در خانه ي خودشان، و گسيل انبوهي از رجاله ها به سركردگي «محمد بن اشعث» براي پيكار با مسلم را باز مي گويد. [22] .

از نامبرده در تاريخ طبري هفتاد روايت موجود است كه بيشتر آنها را از «شعبي» آورده و «ابومخنف» از او به «محدث» تعبير مي كند. [23] .

«ذهبي» او را فردي مشهور و صاحب روايت شمرده و برخي نيز او را پيرو مذهب خاندان رسالت عنوان ساخته اند. او در سال 143 ه. ق از دنيا رفت.

«ذهبي» به نقل از «بخاري» در بيوگرافي «مجالد» روايتي را در مورد دخت فرزانه ي پيامبر آورده است كه اين روايت را نامبرده از «شعبي» و او نيز از «ابن عباس» روايت مي كند و به دليل همين روايت نيز او را شيعه و پيرو مذهب اهل بيت مي شمارد و آن روايت اين است:

هنگامي كه دخت يگانه ي پيامبر جهان را به نور وجودش نورباران ساخت، پيامبر نام او را «منصوره» نهاد. فرشته ي وحي فرود آمد كه: هان اي پيامبر خدا! آفريدگار هستي به شما و نورسيده ات سلام مي رساند و مي فرمايد: تاكنون محبوب تر از كودك شما در پيشگاه ما ديده به جهان نگشوده است. به همين دليل خدا، نامي نيكوتر از آنچه شما برگزيده اي براي او برگزيده و آن نام، نام بلندآوازه و دوست داشتني «فاطمه» است. چرا كه خدا او و پيروان راستين او را از آتش دوزخ نجات بخشيده است. [24] .

آري «ذهبي» به دليل اين روايت «مجالد» را پيرو اهل بيت شمرده و با اين عنوان روايت مورد بحث را رد مي كند كه به باور او دخت محبوب پيامبر پيش از بعثت ولادت يافته است. [25] .


12 - قدامة بن سعيد

نامبرده از نياي خود «زائدة بن قدامه» موضوع پيكار «محمد بن اشعث» بر ضد مسلم، اسارت آن بزرگوار، تشنگي و آب خواستن او بر درب استانداري كوفه، و آب دادن به او را روايت مي كند. [26] .

«تاريخ طبري» از او و روايت او ياد مي كند اما خبر او را به پدر و يا نياي او اسناد نمي دهد كه به باور ما اين درست نيست چرا كه خود «قدامة بن سعيد» از ياران امام صادق است و خود دست اندركار رويدادهاي كوفه نبوده، بلكه آنها را از نياي خويش «زائدة بن قدامه» كه دست اندركار بود... روايت مي كند.

مرحوم شيخ، «قدامة بن سعيد» را در طبقه ي ياران امام صادق عليه السلام شمرده است. [27] .

13 - سعيد بن مدرك

نامبرده از نياي خويش «عمارة بن عقبه» جريان گسيل غلام خود به خانه براي آوردن آب به مسلم، پيش از ورود به استانداري كوفه و رويايي با دژخيم اموي «ابن زياد» را روايت مي كند. [28] .

روايت به گونه اي آمده است كه گويي او خود حضور داشته در حالي كه درست بنظر نمي رسد، بلكه چنين بنظر مي رسد كه از نياي خود عمارة اين روايت را آورده است.

و بباور ما نه آن روايتي كه بيانگر آب آوردن «عمرو بن حريث» براي آن حضرت


باشد درست بنظر مي رسد، و نه آب آوردن عماره.

14 - ابوجناب

نامبرده از «عدي بن حرمله» و او از «عبدالله بن سليم» و «مذري بن مشعل» و «هاني بن ثبيت» روايت مي كند. از جمله ي روايات او عبارتند از: رويارويي ياران «مسلم» با «ابن زياد»، و گسيل سر مقدس «مسلم» و «هاني» به دربار «يزيد» به همراه نامه اي از سوي «عبيد». [29] .

بنظر مي رسد كه «ابوجناب يحيي بن ابي حيه» جريان بردن سر «مسلم» و نامه از سوي «ابن زياد» به «يزيد» را، از برادرش «هاني» كه مامور اين شقاوت بود، روايت مي نمايد. [30] .

از او در تاريخ طبري، 23 گزارش موجود است كه 9 گزارش از پيكار جمل و صفين و نهروان، به نقل از ديگران آمده است و 9 گزارش در مورد رويدادهاي جانسوز كربلا مي باشد كه 5 گزارش از آنها به نقل از راويان مشخص و 3 گزارش نيز گرچه از راويان نامعلوم است اما آنها نيز در حقيقت مسند است. بطوري كه دريافت مي گردد او دست اندركار رويدادها نبوده اما معاصر آنها زيسته است.

«تهذيب التهذيب» مي گويد: ابن «حبان» او را در زمره ي راويان مورد اعتماد آورده و بسياري از رجال شناسان نيز او را از راويان راستگوي كوفه شمرده اند. [31] .

15 - حارث بن كعب

نامبرده روايات خويش را از «عقبة بن سمعان» و او نيز از چهارمين امام نور، و آن حضرت هم از فاطمه دخت آزاده ي سالار شايستگان، روايت مي كند.


او از ياران «مختار» بود [32] اما پس از وي به امامت چهارمين امام نور ايمان آورد و آنگاه اخبار رويدادها را از آن حضرت روايت نمود. [33] بنظر مي رسد كه او پس از «مختار» به مدينه رفت و آنجا بود كه آن اخبار را از حضرت سيدالساجدين و خواهر آن حضرت فاطمه شنيد. [34] .

شيخ در كتاب خويش او را از ياران امام سجاد برشمرده است، اما به جاي نام او كه «حارث» مي باشد، «حر» آمده است و آنگاه محقق در حاشيه ي نسخه ي ديگري آن را حارث گفته، كه اين درست است.

16- اسماعيل بن عبدالرحمن... سدي

نامبرده گزارشش در مورد «زهير» را از «فزاري» آورده است.

«ذهبي» ضمن آوردن نام او مي گويد: او را پيرو مذهب اهل بيت شمرده اند و گفته اند كه به «ابوبكر» و «عمر» دشنام مي داد. [35] .

از رجال شناسان، «ابن عدي» او را راستگو شمرده و «احمد» فردي مورد اعتمادش شناخته و «يحيي بن سعيد» مي گويد: من خبر خوبي و درستي از او نشنيده ام...

از او در تاريخ طبري 84 روايت موجود است كه همه ي آنها درباره ي رويدادهاي قرن اول ه. ق است و در سال 127 از دنيا رفت.

17- ابوعلي انصاري

او خبر شهادت، «عبدالله بن يقطر» را، از «بكر بن مصعب» روايت مي كند. در مورد


او، نه رجال شناسان چيزي نوشته اند و نه روايت و گزارشي جز اين، در «تاريخ طبري» از او موجود است.

18- لوذان

نامبرده از ديدار عموي خود با سالار خوبان در راه كربلا، روايتي آورده، و خودش ناشناخته است.

19- جميل بن مرثد غنوي

او از «طرماح بن عدي» جريان ديدارش با حضرت حسين عليه السلام را آورده است.

20- نضر بن صالح عبسي

نامبرده از «حسان بن فائد عبسي» جريان نامه ي «ابن سعد» به «عبيدالله» و پاسخ او، و نيز از «قرة بن قيس» داستان «حر» را روايت مي كند. از او در تاريخ طبري 31 گزارش موجود است و خود روزگار مختار را درك كرده، [36] و آنگاه در سال 68 ه. ق با سپاه «مصعب بن زبير» براي پيكار با «قطري خارجي» بيرون آمده است [37] ، سپس در سال 77 ه. ق در مدائن دربان «مطرف بن مغيره» شد و در حالي كه جواني نورس و چابك بود با شمشير آخته بالاي سر او به پاسداري مي ايستاد. او در سال 77 ه. ق با سپاه «حجاج» پيكار كرد [38] ، و سرانجام به كوفه بازگشته است. [39] .


«امام رازي» در كتاب خود نام او را آورده و مي گويد: از پدرم شنيدم كه «ابومخنف» از او روايت كرده و او نيز به نقل از ديگران از اميرمؤمنان روايت آورده است. [40] .

21- حارث بن حصيره ازدي

او برخي رويدادها را از «عبدالله بن شريك» و او نيز از امام سجاد روايت مي كند «ذهبي» نام او را آورده و به نقل از «ابواحمد زبيري» مي گويد: او رجعت را باور داشت. «يحيي بن معين» او را فردي مورد اعتماد شمرده و «ابن عدي» او را از تندروهاي شيعه ناميده است... «ذهبي» در بيوگرافي «نفيع بن حارث» ضمن نقل روايتي از او مي گويد: نامبرده راستگو اما پيرو مذهب اهل بيت بود.

روايت مورد اشاره اين است كه «نفيع» به نقل از نامبرده و او از «عمران بن حصين» آورده است كه: من در محضر پيشواي گرانقدر توحيد بودم و اميرمؤمنان نيز در كنارش بود كه آن حضرت اين آيه شريفه را خواند: «امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض» [41] و علي عليه السلام از شنيدن آن بر خود لرزيد. پيامبر بر شانه ي او زد و فرمود: «و لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق الي يوم القيامة.» [42] .

از او در تاريخ طبري ده گزارش موجود است كه همه را از «ابومخنف» و وي نيز از نامبرده روايت كرده است.

يادآوري مي گردد كه «شيخ طوسي» او را از ياران اميرمؤمنان شمرده است. [43] .


22- عبدالله بن عاصم

او گزارشات خود را از «ضحاك بن عبدالله» روايت مي كند.

«اردبيلي»، در «جامع الرواة» مي گويد: نامبرده در كافي نيز روايتي از حضرت صادق در مورد تيمم دارد...

در دو كتاب «التهذيب» و «بصائر الدرجات» او را از روايتگران شمرده، و يادآور شده اند كه «ابان بن عثمان» و «جعفر بن بشير» از او روايت مي كردند.

23- ابوضحاك

او جريان شب عاشورا را از سيدالساجدين روايت مي كند...

«عسقلاني» و «ذهبي» در كتاب خويش او را به عنوان روايتگر رويدادها ياد كرده و برآنند كه «شعبه» از او روايت آورده است. [44] .

24 - عمرو بن مره جملي

نامبرده گزارش در مورد شوخي «برير» در شب عاشورا را، از «ابوصالح حنفي» و او نيز آن را از غلام «عبد ربه انصاري» آورده است [45] وي فراتر از يكصد روايت از اميرمؤمنان آورده و رجال شناسان، او را مورد اعتماد و راستگو و دانشمند شناخته اند. [46] .

25- عطاء بن سائب

نامبرده جريان كشته شدن «ابن حوزه» در آغاز پيكار و درگيري را، از «عبدالجبار


بن وائل» و او نيز از برادرش «مسروق» روايت مي كند. [47] .

رجال شناسان او را درستكار شمرده اند و مي گويند: او از مردم «مكه» مي باشد و كوبيدن و تجديد بناي كعبه بوسيله «ابن زبير» در سال 64 ه. ق را درك نموده [48] و از كساني است كه از دست «حجاج» جان سالم به در برد و در سال 112 ه. ق از دنيا رفت.

26- علي بن حنظله

نامبرده گزارش سخنان پر شور «زهير» در برابر سپاه اموي را، از «كثير بن عبدالله شعبي» روايت مي كند [49] وي فرزند «حنظلة بن اسعد شبامي»، از ياران سالار شايستگان، و از شهيدان كوي اوست. چنين به نظر مي رسد كه او يا در كوي يار حضور نداشت و يا به خاطر كم سن و سالي اش كشته نشد. از او جز همين روايت كه آن را نيز از «عبدالله شعبي» آورده، روايتي بدون واسطه نرسيده است.

27- ابوحمزه ي ثمالي

او جريان اسيران آزادي بخش در شام را، از «عبدالله ثمالي»، و او از «قاسم بن بخيت» روايت مي كند نامبرده همان ابوحمزه ي ثمالي مشهور است. [50] .

28- حسين بن عقبه

او جريان يورش «عمرو بن حجاج» را، از «زبيدي» روايت مي كند.


29- ابوجعفر عبسي

نامبرده اشعار «يحيي بن حكم» را از «ابوعماره عبسي» روايت مي كند.

و بدينسان آنچه آمد نام 29 تن از راويان و گزارشگراني است كه ميان «ابومخنف» و دست اندركاران رويدادهاي تاريخ قرار دارند و ابومخنف گزارشات خود را از آنان و طبري نيز از شاگرد او هشام و او نيز از استادش ابومخنف روايت مي كند.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 342.

[2] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 428.

[3] الکاشف، ج 2، ص 216.

[4] الخلاصه، بخش 1، ص 193.

[5] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 139 و ج 3، ص 422.

[6] تهذيب التهذيب، ج 8، ص 453؛ لسان الميزان، ج 2، ص 422.

[7] تاريخ طبري، ج 6، ص 244.

[8] تاريخ طبري، ج 6، ص 246.

[9] تاريخ طبري، ج 6، ص 266.

[10] جامع الرواة، ج 1، ص 447.

[11] لسان الميزان، ج 3، ص 408.

[12] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 432.

[13] خلاصه‏ي تذهيب التهذيب، ص 176.

[14] تهذيب التهذيب، ج 4، ص 475.

[15] المراجعات، ص 100.

[16] معارف ابن‏قتيبه و ملل و نحل شهرستاني.

[17] المراجعات، ص 100.

[18] المعارف، ص 199.

[19] خلاصة تذهيب الکمال، ص 246.

[20] تاريخ طبري، ج 5، ص 394.

[21] تاريخ طبري، ج 6، ص 360.

[22] تاريخ طبري، ج 5، ص 371.

[23] تاريخ طبري، ج 5، ص 413.

[24] ميزان الاعتدال، ج 3، ص 438.

[25] يادآوري مي‏گردد که اين ديدگاه در مورد طلوع نور وجود فاطمه عليهاالسلام از افق سراي پيامبر درست نيست. در اين مورد به کتاب ارزشمند «فاطمه‏ي زهرا از ولادت تا شهادت» ترجمه و نگارش به همين قلم مراجعه فرماييد.

[26] تاريخ طبري، ج 5، ص 373.

[27] رجال شيخ طوسي، ص 275.

[28] تاريخ طبري، ج 5، ص 376.

[29] تاريخ طبري، ج 5، ص 370.

[30] تاريخ طبري، ج 5، ص 380.

[31] تهذيب التهذيب، ج 11، ص 201.

[32] تاريخ طبري، ج 6، ص 23.

[33] تاريخ طبري، ج 5، ص 387.

[34] تاريخ طبري، ج 5، ص 461.

[35] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 236.

[36] تاريخ طبري، ج 6، ص 81.

[37] تاريخ طبري، ج 6، ص 127.

[38] تاريخ طبري، ج 6، ص 298.

[39] تاريخ طبري، ج 5، ص 299.

[40] الجرح و التعديل رازي ج 8، ص 477.

[41] سوره 22، آيه 62.

[42] ميزان الاعتدال، ج 4، ص 272.

[43] رجال طوسي، ص 39.

[44] ميزان الاعتدال ج 4، ص 540 و تهذيب التهذيب ج 12، ص 136.

[45] تاريخ طبري، ج 5، ص 423.

[46] ميزان الاعتدال، ج 3، ص 288.

[47] تاريخ طبري، ج 5، ص 431.

[48] تاريخ طبري، ج 5، ص 582.

[49] تاريخ طبري، ج 5، ص 426.

[50] تاريخ طبري ج 5، ص 465.