بازگشت

ليست 4


اين گروه كساني هستند كه يا در جريان رويدادهاي غمبار عاشورا حضور داشه و به نوعي دست اندركار بودند و يا معاصر آن رخدادهاي جانسوز بوده و آنها را باز گفته اند و «ابومخنف» روايات خويشتن را با يك يا دو واسطه از آنان روايت مي كند. شمار اين گروه بيست و يك تن مي باشد:


1- ابو سعيد دينار

1- او نخستين فرد اين گروه است. و اشعار پر محتواي امام حسين به هنگام بيرون آمدن از مدينه را، از «عبدالملك بن نوفل» روايت مي كند.

لسان الميزان، درباره ي او مي نويسد: او دوست و همنشين «ابوهريره» و پسر دوست او بود. فردي مورد اعتماد و درستكار و در سال 125 ه.ق از دنيا رفت «ابن حبان» نيز او را از روايتگران مورد اعتماد شمرده. و «حاكم» او را به عنوان [1] درستكار و مورد اعتماد و پر روايت مي شمارد و مي افزايد كه در سال صدم هجرت از دنيا رفت. برخي نيز مرگ او را در زمان خلافت وليد بن عبدالملك نوشته اند. و نيز گفته شده است كه عمر او را به اداره ي امور گورستان گماشت و به همين دليل هم گاه از او به «مقبري» ياد شده است [2] .

مرحوم شيخ در كتاب خويش او را از ياران اميرمؤمنان و حضرت حسين، و بنام «ابن دينار» و با كنيه ي «ابوسعيد» و بالقب «عقيصا» آورده است. [3] .

مرحوم صدوق در كتاب خويش «امالي» به سند او، روايتي را از سومين امام نور آورده است كه پيامبر گرامي خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:

يا علي انت اخي و انا اخوك، انا المصطفي للنبوة، و انت المجتبي للامامة...

علي جان تو برادر من هستي و من برادر تو، من برگزيده ي خدا براي بدوش كشيدن بار گران رسالت هستم و تو برگزيده ي او براي امامت راستين. من دريافت دارنده قرآن هستم و تو آموزگار و مفسر راستين وحي و بيانگر تأويل آن. من و تو پدر اين امت هستيم تو وصي من، جانشين من، وزير و وارث من، و پدر گرانمايه ي فرزندانم هستي و رهروان راه تو، رهروان راه من هستند.


2- عقبة بن سمعان

نامبرده جريان حركت سالار شايستگان از مدينه، ديدارش با عبدالله بن مطيع، فرودش در مكه، دو سخن «ابن عباس» و «ابن زبير» به آن حضرت به هنگام حركت از مكه، خبر فرستاده ي فرماندار آن روز مكه، براي بازگرداندن پيشواي آزاد مردان به مكه، سخن مشهور جوان انديشمندش به آن حضرت در «قصر بني مقاتل»، فرود كاروان نور در كربلا، رسيدن نامه ابن زياد به حر، آمدن عمر سعد به كربلا، و سخنان و پيشنهادهاي امام حسين عليه السلام به«ابن سعد» فرمانده سپاه اموي را، روايت مي كند.

لازم به يادآوري است كه اين مرد همه ي اين رويدادها را از «حارث بن كعب» آورده است.

3- محمد بن بشر

اين مرد نيز از روايتگران رويداد جانسوز و تكان دهنده عاشورا است.

او از جمله: گرد آمدن پيروان اهل بيت در كوفه و در منزل «سليمان بن صرد خزاعي» پس از هلاكت دجال اموي «معاويه»، سخنراني پر شور «سليمان» در آن انجمن، پيرامون اوضاع سياسي و اجتماعي آن روز، نامه هاي دعوت مردم كوفه به سالار شايستگان و پاسخ آن حضرت به همراه سفير انديشمندش «مسلم» [4] به آنان، نامه سفير امام حسين جناب «مسلم» از راه كوفه به آن حضرت و پاسخ آن بزرگوار، رسيدن «مسلم» به كوفه و آمد و شد مردم به ديدار او در خانه «مختار» [5] ، و سخنان شرربار «ابن زياد» پس از به شهادت رساندن «هاني» [6] را روايت مي كند. گفتني است كه نامبرده، همه ي اين رويدادها را از «حجاج بن علي بارقي» آورده است كه خود در همه ي اين رويدادها


حضور داشته است.

او به هنگام گردآمدن شيعيان در خانه «سليمان بن صرد خزاعي» حاضر بود، و آورده است كه پس از گردآمدن آنان، سليمان هلاك دجال اموي را يادآور شد و ما سپاس خدا را به جا آورديم آنگاه پس از سخنان پرشور و روشنگرانه او، نامه اي به سوي سالار شايستگان فرستاده شد. و به دو پيك نامه توصيه شد كه اصل رازداري و پوشيده نگاه داشتن موضوع را فراموش نكنند... پس از گذشت دو روز، نامه ي ديگري به سوي آن حضرت فرستاديم. [7] .

و نيز او در گرد آمدن دوستداران خاندان رسالت بر گرد «مسلم» در خانه ي «مختار»، حضور داشت، اما به خاطر خوش نداشتن درگيري و پيكار، بيعت ننمود، چرا كه «حجاج بن علي» مي گويد: من در آنجا به «محمد بن بشر» گفتم: آيا تو در اين مورد تعهد همكاري مي سپاري؟

پاسخ داد: اگر زنده باشم دوست دارم كه خدا دوستان و يارانم را پيروزي ارزاني دارد، اما خود دوست ندارم كشته شوم. من آنچه در دل داشتم به شما گفتم و دوست ندارم دروغ به زبان آورم... [8] .

در «لسان الميزان» به نقل از «ابوحاتم»، نامبرده را «محمد بن سائب» معرفي نموده و مي افزايد: نياي او «بشر» بود و او را به نيايش نسبت داده و محمد بن بشر خوانده اند... [9] .

و مرحوم شيخ او را از ياران پنجمين و ششمين امام نور شمرده است. [10] .


4- ابو وداك

«جبر بن نوف همداني»، يا «ابو وداك» نيز از گزارشگران رويدادهاي اندوهبار كربلا و عاشور است.

او سخنراني «نعمان بن بشير» فرماندار امويان در كوفه، نامه هاي اموي پرستان آن سامان به يزيد، خطبه ي شرربار و آكنده از تهديد «ابن زياد»پس از ورود به كوفه، استقرار «مسلم» سفير و نماينده ي سالار شايستگان در منزل «هاني»، جريان جاسوسي «معقل»، آن جاسوس پليد و برده صفت به سود استبداد و بر ضد آزادي خواهان، عيادت «ابن زياد» از «هاني» و تصميم «عماره بن عبيد» به كشتن آن عنصرپليد و ناخشنودي و نگراني «هاني»... عيادت «ابن زياد» از «شريك بن اعور» در سراي «هاني» و اشاره ي او به «مسلم» به منظور ترور آن عنصر پليد و خودداري «مسلم» به خاطر ناخشنودي «هاني». احضار «هاني» از سوي «ابن زياد» و كتك خوردن و زنداني شدن او و آنگاه يورش بستگان و سران قبيله اش به استانداري كوفه براي نجات او و فريب آنان به وسيله ي شريح قاضي، را از «نمير بن وعله همداني» و او نيز از «معلي بن كليب» گزارش مي نمايد.

نام كامل او در گزارشش از خطبه ي اميرمؤمنان در «نخيله» كه پس از يأس از حق پذيري و هدايت گروه خوارج بيان فرمود، آمده است. و چنين دريافت مي گردد كه او پس از شهادت حسين عليه السلام در كوفه بود...

او «ايوب بن مشرح» را به خاطر پي نمودن مركب «حر»، آن آزادمرد توبه كار، سخت سرزنش كرد و گفت: تو را مي نگرم كه خداي را در حالي ديدار خواهي نمود كه بار گناه كشتن همه ي ياران پيشواي شايستگان را بر دوش داري، آيا نمي داني كه اگر تو آن يكي را هدف تير خود نمي ساختي، و مركب ديگري را پي نمي نمودي، و ديگري را به رگبار تير نمي بستي و بر آن موقعيت و ميدان كارزار نمي ايستادي و يورشهاي پياپي به ياران حق نمي بردي و ياران حق ستيزت را به پيكار با حق طلبان تحريك نمي نمودي، و هنگامي كه بر تو حمله شد به جاي عقب نشيني از موضع ظالمانه ات با لجاجت نمي ايستادي و ديگر يارانت نيز همان كار ظالمانه ي تو را انجام نمي دادند، آيا باز هم امام


حسين و يارانش به دست استبداد سياهكار اموي و پاسداران شوم آن، به شهادت مي رسيدند؟ روشن است كه هرگز! بهوش باشيد كه همگي شما در ريخته شدن آن خونهاي پاك شركت داريد. [11] .

«ذهبي» در مورد «ابووداك» مي نويسد: او دوست «ابوسعيد خدري» بود و به راستگويي شهرت داشت. [12] .

«ابن حبان» او را ميان روايتگران درستكار و مورد اعتماد آورده است.

و «ابن معين» مي گويد: او فردي امين و راستگو بود.

و «نسايي» ضمن شايسته خواندن او، روايت او را در «سنن» [13] آورده و در شرح «معتزلي» نيز از او روايت آمده است. [14] .

5- ابوعثمان نهدي

او نيز از گزارشگران رويداد غمبار كربلا و عاشورا است.

او نامه ي پيشواي شهيدان را به مردم بصره، جايگزين ساختن مهره ي جنايتكار اموي، «ابن زياد» برادرش «عثمان» را به جاي خود به فرمانداري بصره و ورود به كوفه را از «صقعب بن زهير» روايت كرده است.

او از ياران «مختار» بود و هنگامي كه وي در زمان فرمانداري «ابن مطيع» وارد كوفه شد، وي را به رسيدگي به حال محرومان و تنظيم امور آنان برگزيد. [15] .

در «تهذيب التهذيب» نام او را آورده و نوشته است كه او از قبيله ي «قضاعه» بود.


او عصر پيامبر را درك كرد، اما توفيق تشرف به محضر پيامبر را نيافت. در كوفه مسكن گزيده بود، اما هنگامي كه سالار شايستگان به شهادت رسيد از آنجا به بصره رفت. او چهره ي سرشناس و سخنگوي آگاه قبيله ي خود بود. شصت بار در دوران زندگي اش به طواف خانه ي خدا رفت و شب ها به شب زنده داري و روزها به روزه مي گذرانيد. وي فردي مورد اعتماد بود و در سال 95 ه. ق جهان را بدرود گفت. [16] .

6- عبدالله بن خازم ازدي

نامبرده نيز از روايتگران اين رويداد اندوهبار است.

او جريان قيام «مسلم» و سازماندهي نيروهاي آزادي خواه بر ضد ستم و استبداد را از «يوسف بن يزيد»، و پيمان شكني مردم كوفه و دست كشيدن از ياري او و تنها نهادنش را، از «سليمان بن ابي راشد» روايت مي كند. [17] .

وي از كساني است كه نخست با «مسلم» دست بيعت داد و از سوي او به كاخ سياه ابن زياد رفت تا از وضعيت «هاني» گزارش آورد. پس از آن، پيمان خود را شكست و دست از ياري «مسلم» و سالارش حسين برداشت. [18] در فرجام زندگي اش پشيمان شد و به گروه توابين پيوست و تا آخرين لحظه ي زندگي با آنان ماند. [19] .

7- عباس بن جعده

اين مرد «عياش بن جعده» نيز خوانده شده است و از كساني است كه «ابومخنف» درباره ي رويداد جانسوز عاشورا و رخدادهاي پيش و پس از آن، از او نيز روايت مي كند.


قيام مسلم بر ضد ابن زياد، شاه مهره ي استبداد اموي در عراق، پيمان شكني و خيانت مردم به او و تنها نهادنش در ميدان كارزار، و موضع حق ستيز ابن زياد را [20] به نقل از «يونس بن ابي اسحاق» از او روايت مي كند.

«عباس بن جعده» از كساني است كه با «مسلم» بيعت نمود و به همراه او قيام كرد و آنگاه به هنگام شدت يافتن كارزار ناپديد گرديد و ديگر خود را به «مسلم» نشان نداد.

خودش مي گويد: خرجنا مع مسلم...

ما از كساني بوديم كه به فرماندهي «مسلم» بر ضد استبداد سياهكار اموي بپاخاستيم...

8 - عبدالرحمن بن ابي عمير

او نيز از روايتگران است.

و جريان دعوت شدن «مختار» براي تسليم و رفتن زير پرچم امان ابن زياد، از او روايت شده است.

9 - زائده بن قدامه ثقفي

اين مرد نيز در جريان رويدادهاي كوفه بوده و از او:

قيام ظالمانه ي «محمد بن اشعث» براي پيكار تجاوزكارانه ي با «مسلم»، اسارت آن قهرمان راديها و پايداريها، پس از تلاش و فداكاري تحسين برانگيز،

آب خواستن او بر آستانه ي كاخ شوم اموي و آب دادن به او، روايت شده است. [21] .

«طبري» او را «قدامة بن سعيد بن زائده بن قدامه ي ثقفي» ياد مي كند در حالي كه چنين نيست بلكه «زائدة بن قدامه» نياي «قدامة بن سعيد» بود، و او كسي است كه در جريان


رويدادهاي كوفه قرار داشته، اما فرزند زاده ي او «قدامة بن سعيد» را، مرحوم شيخ طوسي در ميان ياران حضرت صادق برشمرده كه بنظر ما اين ديدگاه درست است.

آري نياي «قدامة بن سعيد» كه «زائدة بن قدامه ثقفي» باشد، در سال 58 ه. ق همزمان با فرمانداري «عبدالرحمن» از سوي معاويه در كوفه، رياست پليس آنجا را داشته است. [22] .

او پس از برافراشته شدن پرچم امان «ابن زياد» براي پراكنده ساختن مردم از گرد «مسلم» با «عمر بن حريث» پرچمدار «ابن زياد» بوده و شفاعت عموزاده اش «مختار» را نموده است. وي همان است كه نامه ي مختار را از زندان ابن زياد در كوفه به شوهر خواهر او «عبدالله بن عمر» مي برد تا او از يزيد آزادي برادرزن خود را بخواهد.

پس از آن هنگامي كه «مختار» از زندان آزاد شد و كوشيد تا انتقام خويش را از رئيس پليس وقت، «ابن قدامه» بگيرد، او گريخت تا سرانجام برايش امان گرفتند.

او از كساني است كه بهمراه بيعت كنندگان كوفه با فرماندار عبدالله بن زبير كه «عبدالله بن مطيع» نام داشت بيعت كرد و فرماندار او را بسوي «مختار» گسيل داشت تا او را دعوت كند و گزارش آورد، اما او به دعوت فرماندار روي خوش نشان نداده و حضور نمي يابد.

وي همان كسي است كه بوستان و مزرعه اش در «سبخه ي» كوفه، قرارگاه مخفي «مختار» بود و او از همانجا قيام كرد. آنگاه همين مرد را با انبوهي از يارانش گسيل داشت تا فرماندار كوفه را كه برگزيده ي «ابن زبير» بود بركنار سازد و او نيز با تمطيع و تهديد كار خود را كرد.

پس از مدتي به «عبدالملك بن مروان» پيوست و با «مصعب بن زبير» به پيكار برخاست و او را به انتقام كشتن «مختار» در دير «جاثليق» از پا درآورد.


سرانجام حجاج او را به فرماندهي هزار تن به پيكار با «حرب بن شبيب خارجي» به رودبار گسيل داشت و آنجا پس از پيكاري سخت در حالي كه يارانش بر گردش حلقه زده بودند، كشته شد.

بهر حال آنچه در اين مورد آمد، بدان دليل بود تا روشن شود كه «قدامه بن سعيد» كه «ابومخنف» از او روايت مي كند از ياران امام صادق بوده و دست اندر كار رويدادهاي كوفه نبوده است و بنظر مي رسد كه «قدامة بن سعيد» از نياي خويش «زائدة بن قدامه» اين رويدادها را روايت مي كند.

10 - عمارة بن عقبه

نامبرده نيز از دست اندركاران رويدادهاي كوفه بوده و فرزندزاده اش «سعيد» جريان تشنگي شديد مسلم و آب خواستن او از سپاه ابن زياد و آب دادنش را، از نياي خويش آورده و آنگاه «ابومخنف» از او روايت مي نمايد.

در مورد او «تهذيب التهذيب» مي نويسد: وي در روايت، فردي مورد اعتماد بود. و در سال 116 ه. ق از دنيا رفت.

11 - عمربن عبدالرحمن مخزومي

او نيز از روايتگران رويدادهاي كوفه است.

و سخنان سالار شايستگان را به هنگامه ي حركت از مكه روايت مي كند. وي همان كسي است كه عبدالله بن زبير در زمان مختار، وي را به فرمانداري كوفه برگزيد، اما مختار با تطميع و تهديد او را از كوفه راند و قدرت را قبضه كرد.

«تهذيب التهذيب» مي گويد: «ابن حبان» او را از روايت گران مورد اعتماد برشمرده است.

و «ابومخنف» روايت او در مورد رويدادها را، از «صقعب بن زهير» روايت مي كند.


12 - عبدالله و مذري

«عبدالله بن سليم» و «مذري بن مشعل» نيز از گزارشگران اين رويداد اندوهبارند.

از آن دو، برخورد «ابن زبير» با سالار شايستگان ميان حجرالاسود و باب كعبه، [23] .

ديدار «فرزدق» با آن حضرت، [24] رسيدن خبر شهادت «مسلم» در «ثعلبيه» به پيشواي قيام، [25] بوسيله ي «يحيي بن ابي حيه ي كلبي» و «عدي بن حرمله ي اسدي» روايت شده است. و اين دو واسطه ي روايت، كساني هستند كه نداي ياري طلبي و دادخواهي حسين عليه السلام را شنيدند و ياريش نكردند.

13 - چهارمين امام نور

از آن گرانمايه ي عصرها و نسلها نيز «ابومخنف» روايت آورده است.

از آن جمله: جريان نامه ي «عبدالله بن جعفر» به سالار شايستگان بوسيله ي دو فرزندش «عون» و «محمد»، و نامه ي «عمرو بن سعيد» فرماندار «مكه» به آن حضرت بوسيله ي برادرش «يحيي» را، بواسطه ي «حارث بن كعب» روايت نموده است. [26] .

14 - بكر بن مصعب مزني

از نامبرده جريان شهادت «عبدالله بن يقطر» و جريان منزل «زباله» را بواسطه ي «ابوعلي انصاري» روايت مي كند. [27] .

يادآوري مي گردد كه اين دو از نظر رجال شناسان ناشناخته اند.


15 - فزاري

از اين مرد، خبر پيوستن «زهير بن قين» به اردوگاه نور را بواسطه ي «سدي» روايت مي كند. و روايت بدينصورت است كه مي گويد: رجل من بني فزاره... مردي از بني فزاره چنين گفت. [28] .

16 - طرماح بن عدي

«جميل بن مرثد»، آورده است كه «طرماح» به محضر آن گرانمايه ي عصرها و نسلها شرفياب گرديد و آن حضرت او را دعوت به ياري حق كرد، اما او از تنگناي اقتصادي و معيشتي خود سخن گفت و حسين عليه السلام او را از كاري كه در پيش داشت بازنداشت. و او براي حل مشكل خود رفت و گويي به سعادت ياري رساني به حق و عدالت نايل نيامد.

مرحوم شيخ او را از ياران اميرمؤمنان و فرزندش سالار شايستگان برشمرده، و رجال شناس نامدار «مامقاني» ضمن مورد اعتماد شمردن او، مي گويد:

أنه ادرك نصرة الامام و جرح و برء ثم مات بعد ذلك.

او سرانجام به افتخار بزرگ ياري رساني به سالار شايستگان موفق شد و در راه هدفهاي بلند آن حضرت، زخمي گرديد و بهبود يافت و آنگاه پس از آن جريان، جهان را بدرود گفت اما بر اين بيان خود، منبع و سندي نشان نمي دهد. [29] .

17 - عامر بن شراحيل

از او، داستان منزلگاه «قصر بني مقاتل» را، به نقل از «مجالد بن سعيد» روايت مي كند. نامبرده در سال 21 ه. ق به دنيا آمد و مادرش از اسيران «جلولاء»


به سال 16 ه. ق بود.

او و پدرش نخستين كساني بودند كه به دعوت «مختار» پاسخ مثبت داده [30] و حقانيت موضع او را گواهي كردند [31] و در سال 67 ه. ق همراه او به ساباط مدائن رفتند. [32] .

او پس از شكست «مختار»، به «حجاج» دژخيم اموي پيوست [33] آنگاه در سال 82 به «عبدالرحمن بن اشعث» روي آورد و بر ضد «حجاج» كارزار كرد [34] و هنگامي كه «عبدالرحمن» با شكست روبرو شد، از «قتيبه بن مسلم» فرماندار «حجاج» در «ري» تقاضا كرد كه برايش امان بخواهد و او نيز برايش امان نامه گرفت [35] و سرانجام رياست دستگاه قضايي كوفه را در زمان «عمر بن عبدالعزيز» به عهده گرفت.

او از چهره هايي است كه دست از ياري «مسلم» و سالارش حسين عليه السلام كشيد و به همراه كاروان نور نرفت. «ابومخنف» از او بطور ارسال روايت مي كند و او در سال 104 ه. ق در كوفه به مرگ ناگهاني از دنيا رفت. [36] «طبري» از او يكصد و چهارده خبر آورده است.

در «تهذيب التهذيب» به نقل از «عجلي» آمده است كه «عامر شعبي» از 84 تن از صحابه ي روايت شنيده و خود اميرمؤمنان را درك كرده و در سال 110 ه. ق از دنيا رفته است.


18 - حسان

از «حسان بن فائد بن بكير عبسي»، نامه ي «ابن سعد» به «ابن زياد» و پاسخ آن نامه را به نقل از «نصر بن صالح بن حبيب بن زهير عبسي» روايت مي كند. و متن سخن او اين است كه:

من در مجلس «ابن زياد» بودم كه نامه ي «عمر بن سعد» به او رسيد و چنين نوشته بود... [37] .

او از كساني است كه به همراه «راشد بن اياس» رئيس پليس، «عبدالله بن مطيع» كه از سوي «ابن زبير» به استانداري كوفه نصب شده بود، [38] بر ضد «مختار» كارزار كرد [39] و با او در درون كاخ استانداري كوفه بود و سرانجام به همراه طرفداران استاندار در سال 64 ه. ق كشته شد. «تهذيب التهذيب» در مورد او مي گويد: ابن حبان او را از افراد مورد اعتماد شمرده است... [40] .

19 - ابوعماره ي عبسي

«ابومخنف» از او سخن «يحيي بن حكم» و مجلس شوم ديكتاتور پليد اموي «يزيد» را به نقل از «جعفر عبسي» روايت مي كند. [41] .

20 - قاسم بن بخيت

از او، داستان انتقال سرهاي مقدس شهيدان كربلا به شام، گفتار «يحيي بن حكم»،


سخن «هند»، همسر «يزيد» و داستان چوب نواختن او، بر دو لب مبارك حسين عليه السلام را، به نقل از «ابوحمزه ي ثمالي» و «عبدالله ثمالي» روايت مي كند. [42] .

21 - عبدالرحمن بن عبيد

از نامبرده، اشعار «ام لقمان» دختر «عقيل بن ابي طالب» را به نقل از «سليمان بن ابي راشد» روايت مي كند.

«عبدالرحمن» از سوي «زياد» ولايت كوفه را داشت [43] آنگاه به «مختار» پيوست و از ياران او شد و ادعا كرد كه او «شمر» را به هلاكت رسانده است. [44] .

«طبري» به نقل از «ابومخنف» نه روايت از او آورده است.

22 - فاطمه دخت اميرمؤمنان

اين بانو همانگونه كه «طبري» آورده است، دختر اميرمؤمنان است و «ابومخنف» از او جريان مجلس شوم «يزيد» را، به نقل از «حارث بن كعب والبي ازدي» روايت كرده است. [45] .

با اين بيان اينان 21 تن از كساني هستند كه يا دست اندركار رويدادهاي كوفه و كربلا بودند و يا معاصر رويدادها و آن ها را روايت نموده اند و «ابومخنف» آن رويدادها را با يك يا دو واسطه از اينان روايت نموده است.



پاورقي

[1] لسان الميزان، ج 2، ص 139.

[2] تهذيب التهذيب، ج 8، ص 453.

[3] رجال شيخ، ص 40: يادآوري مي‏گردد؛ اين لقب به خاطر شعري که سرود، به او داده شده است.

[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 352 - 353.

[5] تاريخ طبري، ج 5، ص 354 و 355.

[6] تاريخ طبري، ج 5، ص 368.

[7] تاريخ طبري، ج 5، ص 354 و 355.

[8] تاريخ طبري، ج 5، ص 355.

[9] لسان الميزان، ج 5، ص 94.

[10] رجال شيخ، ص 36 و 289.

[11] تاريخ طبري، ج 5، ص 437.

[12] ميزان الاعتدال، ج 4، ص 58.

[13] سنن، ج 2، ص 60.

[14] شرح معتزلي، ج 2، ص 15.

[15] تاريخ طبري، ج 5، ص 29 - 22.

[16] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 277.

[17] تاريخ طبري، ج 5، ص 370.

[18] تاريخ طبري، ج 5، ص 368.

[19] تاريخ طبري، ج 5، ص 583 و 601.

[20] تاريخ طبري، ج 5، ص 369.

[21] تاريخ طبري، ج 5، ص 375.

[22] رجال طوسي، ص 310.

[23] تاريخ طبري، ج 5، ص 384.

[24] تاريخ طبري، ج 5، ص 386.

[25] تاريخ طبري، ج 5، ج 397.

[26] تاريخ طبري، ج 5، ص 388.

[27] تاريخ طبري، ج 5، ص 398.

[28] تاريخ طبري، ج 5، ص 396.

[29] تنقيح المقال، ج 2، ص 109.

[30] تاريخ طبري، ج 6، ص 15.

[31] تاريخ طبري، ج 5، ص 17.

[32] تاريخ طبري، ج 6، ص 91.

[33] تاريخ طبري، ج 6، ص 327.

[34] تاريخ طبري، ج 6، ص 150.

[35] تاريخ طبري، ج 6، ص 472.

[36] الکني و الالقاب، ج 2، ص 328.

[37] تاريخ طبري، ج 5، ص 411.

[38] تاريخ طبري، ج 6، ص 26.

[39] تاريخ طبري، ج 6، ص 31.

[40] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 251.

[41] تاريخ طبري، ج 5، ص 460.

[42] تاريخ طبري، ج 5، ص 465.

[43] تاريخ طبري، ج 5، ص 466.

[44] تاريخ طبري، ج 5، ص 53.

[45] تاريخ طبري، ج 5، ص 53.