بازگشت

ليست 2


اين ليست دربردارنده ي كساني است كه در كربلا حضور داشتند و «ابومخنف» رويدادهاي غمبار عاشورا را با يك يا دو واسطه از آنان روايت مي كند و اينان شمارشان به پانزده نفر مي رسد كه عبارتند از:

1- عقبة بن سمعان

اين مرد از خدمتگزاران بيت رفيع امامت است و «ابومخنف» خبر فرود سالار شايستگان در كربلا و نامه ي «ابن زياد» به «حر» را با يك واسطه از او روايت مي كند. [1] .

2- هاني بن ثبيت

جريان ديدار «ابن سعد» با امام حسين عليه السلام، ميان دو سپاه پس از فرود در كربلا و پيش از روز عاشورا، از او روايت شده است.

«ابومخنف» اين خبر را بدينگونه از او روايت مي كند: حدثني ابوجناب عن هاني... و كان قد شهد قتل الحسين عليه السلام.

«ابوجناب»، از «هاني»... كه شاهد شهادت حسين عليه السلام بوده است، به من اينگونه روايت كرد... [2] .

نامبرده در به شهادت رسانيدن «عبدالله بن عمير كلبي» كه دومين قرباني از ياران حسين عليه السلام بود، نيز شركت داشت. [3] .

و نيز همين عنصر گمراه، قاتل دو تن از فرزندان اميرمؤمنان به نام عبدالله و جعفر، و قاتل نوجوان ديگري از خاندان حسين عليه السلام و نيز قاتل عبدالله بن حسن مي باشد كه


مادرش بانو «رباب» دخت بافضيلت «امرء القيس» بود. [4] .

3- حميد بن مسلم ازدي

از نامبرده اين خبرها گزارش شده است:

الف - نامه ي ابن زياد به عمر بن سعد و دستور ظالمانه ي بستن آب بر روي حسين عليه السلام و ياران آن گرانمايه ي عصرها و نسلها و رفتن سردار سپاه شهيدان «عباس» از پي تهيه ي آب در شب هفتم محرم. [5] .

ب - گسيل شدن جلاد خون آشام اموي «شمر»، به كربلا. [6] .

ج - آغاز پيكار تجاوزكارانه ي سپاه شوم اموي بر ضد سالار شهيدان. [7] .

د- سخنان آن حضرت به «شمر» به هنگام يورش بر خيمه هاي نور، پيش از شهادت آن بزرگوار كه فرمود: يا شيعة آل ابي سفيان...

و نيز گزارش نماز ظهر عاشورا و شهادت «حبيب اسدي». [8] .

ه- سخنان سالار شايستگان در كنار پيكر به خون خفته ي فرزند گرانمايه اش «علي اكبر» و آمدن بانوي بانوان زينب به ميدان كربلا به هنگام شهادت جوان متفكر حسين عليه السلام و نيز به هنگام شهادت «قاسم» و «عبدالله»، دو يادگار حضرت مجتبي عليه السلام... [9] .

و نيز وضعيت سلار خوبان پس از شهادت ياران تا لحظات شهادت خويش. [10] .


و- جريان اختلاف نظر سپاه شوم اموي پس از شهادت حسين عليه السلام در مورد سرنوشت فرزند ارجمندش حضرت سجاد كه او را به شهادت برسانند، يا به اسارت برند؟

و نيز خبر دستگيري و رهايي «عقبه بن سمعان» كه از غلامان خاندان حسين عليه السلام بود و نيز تاختن اسب بر پيكر مطهر سالار شايستگان...

و بردن سر مقدس حسين عليه السلام به بارگاه شوم عبيدالله، بوسيله ي دو عنصر پليد به نامهاي «حميد» و «خولي». [11] .

ز- گسيل «خولي» از سوي «عمر بن سعد» به سوي خانواده اش تا خبر سلامتي و بازگشت او را بدهد.

و نيز، جريان مجلس شوم «ابن زياد» و به چوب بستن لب و دندان حسين عليه السلام و اعتراض شجاعانه ي «زيد بن ارقم»،.

ورود دخت قهرمان اميرمؤمنان به مجلس عبيد و سخنان ديكتاتور و خودكامه ي اموي و پاسخ شايسته و شجاعانه ي زينب به او و واماندگي عبيد و باز چوب زدن بر لبهاي حسين عليه السلام.

و نيز سخنان ابن زياد با حضرت سجاد و پاسخ دليرانه و حكيمانه ي آن قهرمان فضيلتها و تلاش ابلهانه ي آن عنصر پليد براي به شهادت رسانيدن تنها يادگار حضرت حسين و ايستادگي و دفاع قهرمانه ي عمه ي گرانقدرش از جان گرامي او.

و نيز خطبه ي سراپا دروغ و بي اساس عبيد در مسجد كوفه و پاسخ شجاعانه عبدالله بن عنيف به او و شهادتش به جرم حقگويي و حق پويي و افشاي ماهيت پليد رژيم اموي و عملكرد تبهكارانه ي آن. [12] .

واسطه ي اين اخبار و رويدادهايي كه برشمرديم «سليمان بن ابي راشد» است و


اوست كه اين اخبار را، از حميد ابن مسلم به «ابومخنف» گزارش نموده است. و براي هر پژوهشگري روشن مي شود كه «ابومخنف» اين اخبار را به مناسبت هاي گوناگون تقطيع مي كند و نيز آشكار است كه روايات «سليمان» از گسيل شدن «شمر» به كربلا، آغاز مي گردد و ضمن ترسيم مجلس عبيد و شهادت عبدالله بن عفيف» خاتمه پيدا مي كند.

نكته ي ديگري كه در اين مورد دريافت مي گردد اين است كه «راوي» اين اخبار به گفتگوهاي مكرر او با شمر و هم نكوهش كارهاي ضد انساني «شمر» بوسيله او، و نيز حضور او در اردوگاه نور و خيمه هاي سالار شهيدان پس از شهادت آن حضرت، نشانگر است؛ چرا كه مي دانيم جز شمر و رجاله هاي او كسي به خيمه هاي امام حسين پس از شهادتش يورش نبرد.

پس از اين تاريخ، «سليمان بن ابي راشد» را در قيام توابين و به همراه آنان مي نگريم. [13] .

او «مختار» را در زندان ديدار مي كند اما «سليمان بن صرد» او را از ياري رساني به مختار برحذر مي دارد و به او خبر مي دهد كه «مختار» مردم را از ياري او بازمي دارد و سليمان هم با روي گرداني از او، با گروه هايي از توابين، شكست خورده باز مي گردد.

او دوست ابراهيم، فرزند «اشتر نخعي» بود. به سوي او رفت و آمد داشت و هر شامگاه به همراه او پس از جريان توابين به سوي «مختار» مي رفت و تا سپيده دم و فروشدن ستارگان، كار آنان را تدبير مي نمود و آنگاه بازمي گشت.

او در شب سه شنبه كه شب قيام «مختار» در كوفه بود، پس از تاريك شدن هوا به همراه دوست خويش «ابراهيم» در ميان يك گروه صد نفري از رزم آوران و طرفداران خويش از خانه اش به سوي خانه «مختار» حركت كرد. او و يارانش در حالي كه شمشيرهاي آخته را براي پيكار آماده ساخته و زير لباسهاي خويش زره پوشيده بودند،


براي ياري رساني به مختار وارد خانه ي او شدند. اما وقتي دريافت كه «مختار» تصميم گرفته است كه كشندگان پيشواي شهيدان و ياران با وفاي او را نابود سازد به همراه «عبدالرحمن بن مخنف ازدي» بر ضد مختار قيام كرد...

4- ضحاك بن عبدالله

از نامبرده سرگذشت جاودانه ي شب عاشورا،

رويدادهاي درس آموز و تكان دهنده ي روز عاشورا،

آمادگي حسين عليه السلام و يارانش براي دفاع قهرمانانه از حق و عدالت،

و نيز سخنان روشنگرانه و خيرخواهانه ي آن حضرت در آن روز سرنوشت ساز، روايت شده است.

«ابومخنف» اين رويدادها و اخبار را با يك واسطه از او روايت مي كند. و واسطه ي او در نقل اين روايات «عبدالله بن عاصم» است. اين مرد نيز از همدان مي باشد و كسي است كه با سالار شايستگان عهد بست كه به همراه آن حضرت باشد. با اين شرط كه اگر ياران حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، اجازه ي گريز داشته باشد و سالار خوبان پذيرفت و او پس از شهادت ياران آن حضرت جان خويش را برداشت و گريخت. [14] مرحوم شيخ طوسي در كتاب خويش او را از اصحاب چهارمين امام نور شمرده است.

5- امام سجاد

از آن حضرت رويدادهاي شب عاشورا، با دو واسطه روايت شده است.

الف - دو واسطه در نقل روايت، عبارتند از: حارث بن حصيره، كه از «عبدالله بن شريك عامري» و او از حضرت سجاد روايت مي نمايد. [15] .


ب - و گاه عبارتند از: «حارث بن كعب كوفي» و «ابوضحاك بصري» كه از آن حضرت روايت مي كند. [16] .

6- عمر حضرمي

از او داستان سازماندهي سپاه شوم عمر بن سعد را با دو واسطه روايت مي كند. و خود او، از نظر رجال شناسان ناشناخته است. [17] .

7- غلام عبدالرحمن انصاري

از او جريان شوخي «برير» در شب عاشورا، با دو واسطه روايت شده است... [18] .

8- مسروق بن وائل

از او به دو واسطه، خبر «ابن حوزه» به هنگامه ي آغاز پيكار روايت شده است.

دو واسطه ي روايت از او عبارتند از: عطاء بن سائب، از عبدالجبار بن وائل حضرمي، و او از نامبرده آورده است كه: من در صفوف سپاه شومي بودم كه براي پيكار با حسين عليه السلام گسيل شد... و در اين انديشه بودم كه شهادت حسين و هديه ي سر مقدس او به ابن زياد به رياست و موقعيتي دست يابم...

فرجع مسروق... و قال لقد رايت من اهل هذا البيت شيئا لا اقاتلهم ابدا...

آنگاه آورده اند كه «مسروق» بازگشت و گفت: من از اين خاندان چيزي ديدم كه هرگز با آنان پيكار نخواهم كرد. [19] .


9- كثير بن عبدالله

از او، سخنراني «زهير بن قين» بواسطه ي «علي بن حنظله بن اسعد شبامي» روايت شده است. نامبرده در روز عاشورا به هنگام شهادت حسين عليه السلام آنجا بوده است. [20] .

«طبري» از «هشام بن عوانه» آورده است كه او سواري جسور و بي باك بود كه به هنگام پيكار چيزي نمي توانست جلو او را بگيرد. هنگامي كه «عمر بن سعد» سركرده ي سپاه تبهكار اموي از افسران و سران سپاه خواست تا به سوي حسين عليه السلام بروند و از او بپرسند كه براي چه هدفي به اينجا آمده؟ و در پي چيست؟ همه ي آنان از رويارويي با سالار شهيدان شرمسار بودند و نپذيرفتند و «كثير بن عبدالله شعبي» آماده شد و گفت:

من به سوي حسين عليه السلام مي روم و مي پرسم چه مي خواهد؟ و به خداي سوگند اگر تو اي «عمر»! بخواهي، حاضرم او را غافلگير ساخته و از پاي درآورم...

او در پي مأموريت خويش به اردوگاه نور روي آورد... و خواست بطور مسلح به حضور سالار توحيدگرايان وارد شود كه يكي از ياران حق در برابرش ايستاد و دليرانه به او دستور داد، سلاح خويش را به زمين نهد.

او پاسخ داد نه به خداي سوگند كه نخواهد شد. اين اهانت به من است و از كرامت نيست و امتناع ورزيد... [21] .

و او همان سنگدلي است كه به همراه «مهاجرين اوس» كار را بر «زهير» آن قرآن پژوه حقجو، سخت گرفتند و او را به شهادت رسانيدند. [22] .

10- زبيدي

او از «يمن» بود و به پندار خويش، افتخارات فرمانده ي خود را كه رئيس عشيره ي او نيز


بوده است، روايت مي كند. [23] .

11- ايوب بن مشرح

او شاهد برخي رويدادهاي غمبار عاشورا بود، كه از آن جمله؛ داستان فداكاري و اخلاص «ام وهب» آن بانوي آزاده و با ايمان، از او روايت شده است.

وي كسي است كه مركب «حر» آن قهرمان آزاده را پي كرد و بستگان «حر» پس از حادثه ي جانسوز عاشورا او را به كشتن آن سمبل توبه و آزادگي متهم ساختند، اما او انكار كرد و در دفاع از خود گفت: لا والله ما انا قتلته...

نه! به خداي سوگند من او را به شهادت نرساندم. ديگران دست به اين شقاوت آلودند و من، نه تنها در ريختن خون او شركت نداشتم كه دوست هم نمي دارم در چنين كاري شركت داشته باشم.

«ابووداك» به او گفت: چرا از شهادت او خشنود نمي شوي و دوست نداري كه از كشندگان او به حساب آيي؟

گفت: مردم آگاه و هوشمند او را از گروه شايسته كرداران مي دانند و برآنند كه او بر راه راست بود. از اين رو به خداي سوگند اگر او گناهكار هم باشد، اگر خداي عادل را به گناه زخمي ساختن او يا يكي از همرزمانش در فرداي رستاخيز ديدار كنم برايم محبوب تر است او يا يكي از همرزمانش از آنان، خداي را ديدار كنم!

«ابووداك» گفت: تو را چنين مي نگرم كه با گناه كشتن تمام آن خوبان و شايستگان خداي عادل را ديدار خواهي كرد... و شما تبهكاران اموي مسلك همگي در گناه سهمگين خونهاي پاكي كه در آنجا ريخته شد شريك هستيد. [24] .


12- عفيف بن زهير

از وي، شهادت «برير» روايت شده و از كساني است كه شاهد شهادت پيشواي شهيدان بود.

او در گزارش خويش از جمله در مورد شخصيت «برير» آن مرد ايمان و جهاد مي گويد: «برير» پيش از رويداد جانسوز كربلا در مسجد جامع كوفه بر اين سياهكاراني كه به دستور رژيم اموي به جنگ حسين عليه السلام برخاسته بودند، قرآن تلاوت مي كرد و درس قرآن مي داد. [25] .

13- ربيع بن تميم

او شهادت «عابس شاكري» را گزارش مي كند و از كساني است كه آن روز، شاهد آن رويدادهاي جانسوز بود. [26] .

14- عبدالله بن عمار بارقي

او شرايط روحي و حالات وصف ناپذير سالار شايستگان به هنگام يورش قهرمانانه اش به سپاه شوم اموي را، گزارش مي كند. و از كساني است كه شاهد شهادت پيشواي شهيدان بوده است.

او را در مورد حضورش در آنجا و به هنگامه ي شهادت حسين عليه السلام نكوهش كردند، كه در توجيه جنايت خويش گفت: من نزد بني هاشم طلبي دارم و به آنان خدمتي كرده ام!!

پرسيدند: چه خدمتي!

گفت: من با نيزه به سالار خوبان يورش بردم و خود را به او رسانيدم... اما از آسيب


وارد آوردن به پسر پيامبر منصرف شده و از او دوري گزيدم... [27] .

15- قرة بن قيس

او شاهد بريدن سرهاي شهيدان نينوا و كوچ دادن اسيران رهايي بخش خاندان نور بود. [28] .

او با امير خويش «حر» و به همراه سپاهي كه به سوي حسين عليه السلام گسيل داشت به كربلا رفت. [29] و همان كسي است كه «عمر» فرمانده ي سپاه شوم اموي را به سوي پيشواي شايستگان فرستاد تا از او بپرسد كه براي چه به آنجا آمده؟ و در انديشه ي چيست؟

هنگامي كه او نزد حسين عليه السلام آمد و سلام كرد، پير ايمان و جهاد «حبيب بن مظاهر» او را به ياري حسين عليه السلام فراخواند اما او نپذيرفت. [30] .

و نيز او همان كسي است كه گزارش مي كند كه «حر» به هنگامي كه تصميم پيوستن به حسين عليه السلام را داشت به او گفت: آيا نمي خواهي مركب خويش را آب بدهي؟

آنگاه از او دور شد تا به اردوگاه نور بال گشود. او ادعا مي كند كه اگر «حر» مرا از تصميم شهامتمندانه و حقگرايانه و سرنوشت ساز خويش آگاه مي ساخت، من نيز به همراه او به سوي حسين عليه السلام مي شتافتم. [31] .

آري خواننده ي گرامي اينان پانزده تن از كساني هستند كه شاهد شهادت سالار شايستگان و رويدادهاي عاشورا بودند و «ابومخنف» اين اخبار را با يك يا دو


واسطه از آنان روايت كرده است.


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 407.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 413.

[3] تاريخ طبري، ج 5، ص 436.

[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 468.

[5] تاريخ طبري، ج 5، ص 412.

[6] تاريخ طبري، ج 5، ص 414.

[7] تاريخ طبري، ج 5، ص 429.

[8] تاريخ طبري، ج 5، ص 439.

[9] تاريخ طبري، ج 5، ص 448 -446.

[10] تاريخ طبري، ج 5، ص 452 - 451.

[11] تاريخ طبري، ج 5، ص 455.

[12] تاريخ طبري، ج 5، ص 459 - 456.

[13] تاريخ طبري، ج 5، ص 555.

[14] تاريخ طبري، ج 5، ص 444 - 418.

[15] تاريخ طبري، ج 5، ص 418.

[16] تاريخ طبري، ج 5، ص 420.

[17] تاريخ طبري، ج 5، ص 422.

[18] تاريخ طبري، ج 5، ص 422.

[19] تاريخ طبري، ج 5، ص 421.

[20] تاريخ طبري، ج 5، ص 426.

[21] تاريخ طبري، ج 5، ص 410.

[22] تاريخ طبري، ج 5، ص 441.

[23] تاريخ طبري، ج 5، ص 435.

[24] تاريخ طبري، ج 5، ص 437.

[25] تاريخ طبري، ج 5، ص 431.

[26] تاريخ طبري، ج 5، ص 444.

[27] تاريخ طبري، ج 5، ص 451.

[28] تاريخ طبري، ج 5، ص 455.

[29] تاريخ طبري ج 5، ص 427.

[30] تاريخ طبري، ج 5، ص 411.

[31] تاريخ طبري، ج 5، ص 427.